سلامی چو بوی خوش آشنایی به تمام دوستانم که همیشه دوست داشتن این وبلاگ فعال باشه و اون دوستانی که اینجا رو خونه خودشون میدونستن و سر میزدن...با همه این اوصاف اومدم تا این چند وقتهای که نبودم..نتونستم..تنبلی کردم و....حالا بماند! رو جبران کنم...یه جورایی یا علی گفتیم و عشق آغاز شد...
۳ ماه آموزشی به خوبی تمام شد سر یگان خدمتی هستیم ۲روز خونه یه روز یگان کار دفتری پشت کامپیوتر و... خاطراتی که میخوام بگم از اول ب بسم ا... شروع می شه از اون ۳ماه آموزشی که دوستانم برام یادگاری نوشتن..یادگاری هاشون رو می نویسم تا هیچ موقع اونها رو فراموش نکنم... از خودم میگم دفتر خاطر هام و دوست خوب و همیشه همراهم خودکار آبیم...!! خودکاری که توی جیبم جای مخصوصی داشت .الآن با اینکه جوهری از عمرش نمیبینم اما باز هم میتونه باهام حرف بزنه البته هر حرفی بزنه از عمرش کم میشه جوهر عمرش رو روی دفتر خاطرات دوستام حک کرده تا همیشه در خاطره باقی بماند...
حالا از دفتر خاطراتم بگم که عکس یه خانوم خوشگل رو روی خودش نقش بسته و هر کی که می خواست توی دلش بنویسه اونو مجذوب خودش می کرد و آخرش چند شمع که پایان کارش رو میگفت.! روی جلد با این بیت شروع کردم :
« از آن روزی که سربازی بنا شد ~*~ ستم بر ما نشد بر مادران شد » و اولین کسی که روی برگ دلش نوشت دوست و هم خدمتی که تختمون کنار هم بود می نویسه:
بنام آنکه عشق را آفرید تا سرزمین وداع آتش بگیرد
با عرض سلام و عرض ادب خدمت دوست و همخدمتی عزیزم....(..اسم رو میگه)بزرگوار امیدوارم که همیشه شاد و خرم باشی و بتوانی خدمت سربازیت را با موفقیت به پایان برسانی.و در دیگر مراحل زندگیت بتوانی سر افراز و سر بلند باشی به امید روزی که تو را سر فراز و سر بلند و سبز ملاقات کنم دوست و دوستدار تو بنده حقیر رسول زارعی
(امضاء کرده و مینویسه داخلش ):یک روز بعد از میان دوره ۱۱/۱/۸۴
و زیر امضاش اضافه میکنه:
در رویای کودکانه ام آموختم به چیزی که به من تعلق ندارد فکر نکنم ناگهان او ؟
(آخرش ):به چشمانت بیاموز هر نگاهی ارزش دیدن ندارد.
چه سلامی چه علیکی ...اگر باره گران بودیمو رفتیم .اگر نامهربان بودیمو رفتیم
همتونو دوست دارم خودم رو هم دوست دارم وبلاگ کوچولوم رو هم دوست دارم یه جورایی
i love you
همتون ...
اون کسایی رو که میخواستم ببینم دیدم....
اما شما رو ندیدم...
انشا ا... پایان دوره یه سایت درست میکنم فقط خاطرات سربازیمو می نویسم اسمش رو هم به کسی نمیگم(شاید به شما بگم)نمیدونم چرا هوس شعر نوشتن به سرم زده...
یک غزل کوتاه...
چشم تو
مارا به خیر و تو به سلامت چه صوت و کور
اینجا دلم چه خون و تو حالا چقدر دورافسانه های چشم تو باور نکردنی ست:
صحن اش سیاه و این همه سنگ دلش صبور
بازی کودکانه چشمانمان به خیر
من چشم میگذارم و چشم حسود کور
چشمت گلاب و بر سر این مرد سوگوار
چشمم خراب و برکه این آب گرم و شور
ازچشم زخم عشق تو جان می کنم و باز
از چشم تو همیشه خدایا بلا به دور
(روزنامه شرق صفحه شعر ۷/اسفند)
افتاده به جیک و جیک! عاشق شده است!
خوش خط و تمیز و شیک عاشق شده است!
یک قلب کشیده است و تیری در آن
(من نیستم) خودکار آبی بیک عاشق شده است!
(معشوق آبی:دفترچه گزارش روز گروهان .نوشتن کدهای نگهبانی.گزارش نوشتن واسه بچه ها.
آه خدای من دلم اینجا خودکار آبیم دلش آنجا .دو مجنون که هر دو دل داده شدن.
عمر او با نبود جوهرش پایان شود.
عمر من با نبود ......... پایان شود.(اینو دیگه .......خودتون بگیرید)
<<بــنام خـــدا>>
به امید دیدار (نظر فراموش نشود)