*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

پیشاپیش عید بر همه مبارک

برخیز که می‌رود زمستان

بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه

منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یک بار

زحمت ببرد ز پیش ایوان

برخیز که باد صبح نوروز

در باغچه می‌کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق

در موسم گل ندارد امکان

آواز دهل نهان نماند

در زیر گلیم و عشق پنهان

بوی گل بامداد نوروز

و آواز خوش هزاردستان

بس جامه فروختست و دستار

بس خانه که سوختست و دکان

ما را سر دوست بر کنارست

آنک سر دشمنان و سندان

چشمی که به دوست برکند دوست

بر هم ننهد ز تیرباران

سعدی چو به میوه می‌رسد دست

سهلست جفای بوستانبان

ساقی

(تقدیم به بهترین ها)

از من نمی ماند به جا
جز قامتی خسته به راه


از من نمی آید صدا
جز هق هق و ناله وآه


محتاج با تو بودنم
ای که تو خورشیدی و ماه


بر جسم بی جانم کنون
تنها تویی یک تکیه گاه


چشم تو خورشید پگاه
افسون کنی با هر نگاه


خنجر زنی این خسته را
زخمی کنی دلبسته را


از شوق تو راهی شدم
در آ‌ب چون ماهی شدم


من از برای دیدنت
تا آسمان ها رفته ام


حتی در این یخ بستگی
تا عمق دریا رفته ام


من خسته ام من خسته ام
با عشق پیمان بسته ام


هفت خان ها دیده ام
من از خطر ها جسته ام


با من تو از دوری مگو
شاید نمی خواهی مرا


در دام تو افتاده ام
از من نمی پرسی چرا


من گویمت من گویمت
گوش کن بهر خدا


آن روز که اندوه زمان
در چهره ی من شد نهان


با گرمی دستان خود
دادی به من تاج شهان


مهر تو در قلبم نشست
اندوه شب ها را شکست


شادی وجودم را گرفت
ساقی به مهمانی نشست


می جامی از عشق تو بود
می عقل و هوشم را ربود


آنگه که گشتم مست تو
ناجی نبود جز دست تو


اکنون بیا جامم بده
از آن می نابم بده


من غرق دریای تو ام
یک جرعه معنایم بده

فصل سکوت

می‌خواهم آقا برایت، از زخم هایم بگویم

زخمی که مانده است عمری چون استخوان در گلویم

بگذار شعری بگویم از این که چشم تو دور است

از این که دور از نگاهت تنهاییم نا‌صبور است

در دفتر شعرم آقا! باران اندوه و درد است

بگذار با تو بگویم زخمم دهان باز کرده است

بگذار با تو بگویم با ما چه کرده است یلدا

بگذار آری بگویم یلدا چه کرده است با ما

فصل سیاهی است آقا فصل سکوت است و خنجر

فصل فرومردن عشق فصل نفس های آخر

بگذار با تو بگویم رو راست، بی‌استعاره

تقدیم دست و سر از ما از تو فقط یک اشاره

می‌آیی از جادة نور می‌آیی از سمت باران

این جمعه باشد ظهورت آقا! اگر دارد امکان

در مقدم چشم هایت روشن کن‌ آیینه‌ها را

سرسبز کن با ظهورت تقدیر آیینه‌ها را

می‌خواستم شعر خوبی امشب بگویم برایت

اما نشد تا بگویم شرمندة چشم هایت

اونی که مدعی بود عاشقته

اونی که مدعی بود عاشقته
تو رو تو فاصله ها تنها گذاشت

بی خبر رفتو تو این بی راهه ها
ردپاشم واسه چشمات جا نذاشت

آه ......... دل رو سوزوندی
آه .......... چرا نموندی

من و هر ثانیه و جنون تو
واسه من همین خیالت هم بسه

بذار جاده ها اشتباه برن
ما که دستمون به هم نمیرسه

با حریر پیله های کاغذی
واسه من جادرو ابریشم نکن

من به پروانه شدن نمیرسم
حرمت فاصله مونو کم نکن

آه ......... دل رو سوزوندی
آه .......... چرا نموندی

روزی که تو بیایی ...

روزی دوباره

کبوتر هایمان را،

پیدا خواهیم کرد

ومهربانی،

دست زیبایی را خواهد گرفت .

روزی که کمترین سرود،

بوسه است.

روزی که دیگر ،

در خانه هایشان را نمی بندند

وقفل ، افسانه ای است

وقلب ،

برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن

دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف،

دنبال سخن نگردی

روزی که آهنگ هر حرف

زندگی است

روزی که هر لب ،

ترانه ای است.

ترانه ای است ،

تا کمترین سرود، بوسه باشد.

روزی که تو بیایی

برای همیشه بیایی

ومهربانی ،

با زیبایی یکسان شود.

روزی که ما

دوباره برای کبوترهایمان

دانه بریزیم