*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

پیشاپیش عید نوروز رو به همه تبریک میگم!

بهار جشن طبیعت است، و طبیعت در جشن بهاری خویش آنقدر زیباست که آدمی را مسحور خویش می کند، آن چنان که  از سخن گفتن باز می ماند و حرف هایش، ناگفته، در ژرفای  جانش انباریده می شود. به جای او گنجشگان پرگو سخن می گویند و زبان گنجشگان یعنی: بهار، برگ، نسیم، عطر.

آیین ها و رسم های مردم فرآیند الزامات و نیازهای درهم تنیده مادی و معنوی،    در پیوند جغرافیایی و شیوه های تولید    و ساختارهای اقتصادی دوره ای مختلف اند که برحسب ضرورت پیوسته در حال   تغییرند و به مقوله هایی که در ژرفا معنا دارند پاسخ می دهند.   در   جمهوری اسلامی ایران تقویم دو گونه است.    

 

نخست بر سال قمری مبتنی است و دیگری بر اساس سال شمسی (خورشیدی) قرار دارد. مبدا سال قمری هجرت رسول گرامی اسلام محمد بن عبد الله (صلی الله علیه و آله) از مکه مکرمه به مدینه منوره میباشد که برابر با سال 622 م بوده است.

 

سال «هجری قمری» تا سنه 1344 مبنای تاریخ رسمی کشور ایران بود. در آن سال که بر حسب تاریخ 1304سال شمسی از هجرت پیامبر عظیم الشأن اسلام میگذشت، تاریخ شمسی  (خورشیدی) برای امور دولتی انتخاب شد و به موجب قانون رسمیت یافت. اصل هفدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در اینباره میگوید: «مبدأ تاریخ رسمی کشور، هجرت پیامبر اسلام (ص) است و تاریخ هجری شمسی و هجری قمری هر دو معتبر است، اما مبنای کار ادارات دولتی هجری شمسی است ... »

 

سال قمری ده روز و شش ساعت و یازده ثانیه کوتاه تر از سال شمسی است. آغاز سال شمسی نخستین روز بهار است که مطابق با 21 یا 22 مارس از سال مسیحی میباشد، شش ماه نخستین سال را 31 روز می شمارند و ماههای بعد باستثنای اسفند که گاه 29 روز میشود را سی روز به حساب می آورند.

 

ایرانیان روز اول فروردین را نوروز می نامند، در زمانهای قدیم نوروز در اول بهار نبود و گاه به بهار و گاه به تابستان و ... می افتاد. در سال 471 ق به فرمان سلطان جلال الدین ملک شاه سلجوقی حکیم عمر خیام و چند منجم دیگر تقویم جلالی را تنظیم کردند و نوروز را در اول بهار یا نخستین روز برج حمل قرار دادند. بدین منظور قرار شد هر چهار سال یک روز بر تعداد روزهای سال بیفزایند و سال چهارم را 366 روز حساب کنند و پس از هر 28 سال ( هفت دوره چهار ساله ) به جای آنکه به آخرین ماه سال یک روز بیفزایند این روز را به نخستین ماه دوره بعد یعنی دوره نهم اضافه کنند. بدین ترتیب سال جلالی نزدیک ترین سال به سال شمسی شد. سال شمسی حقیقی 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 64 ثانیه است.

 

 حیات دوباره

  

بهار دمیدن روح حیات است در کالبد طبیعت و فروردین فصل جریان خون است در شاهرگ هستی. سال به پایان خود نزدیک می شود. شب به دنبال روز و روز به دنبال شب و این قصه که نامش قصه عمر است همچنان ادامه دارد.

 

پس باید هوشیار باشیم که فصل ها می آیند و می روند اما این عمر ماست که قابل بازگشت نمی باشد. بیایید از این تجدید بهار درس تجدید حرکت و تلاش را آموخته و ارزش واقعی عمر را دریابیم.

 

آغاز سال نو ایام عید فرصت مناسبی برای صله رحم و رسیدگی به وضع خویشان و بستگان است که این نیز یکی از نشانه های اخلاق و سنن مرضیه اسلامی و انسانی است.

 

آمدن فصل بهار و آغاز نوروز و رنگ تازه طبیعت این مسئولیت اغنیا جامعه را به آنان گوشزد می نماید که باید بخل نورزیده و از مال خویش در راه خدا به نیازمندان و محرومان کمک نمایند و حقوق فقرا را که خداوند به فضل خویش به آنان داده، ادا نمایند و با عمل خیر خود بهار انسانیت را جلوه  و شکوه بخشند، چرا که به قول امام راحلمان (ره) آن  روز عید داریم که مستمندان و مستضعفان ما به زندگی صحیح رفاهی و تربیت اسلامی و انسانی برسند ...... عید واقعی آن وقتی است که انسان رضای خدا را به دست آورد و درون خود را اصلاح کند.

 

با فرار رسیدن بهار و بیدار شدن زمین و گیاهان خفته با نفس روح بخش الهی بر چشم و چراغ این ملت یعنی خانواده های معظم شهدا درود می فرستیم که با ایثار عزیزان خویش در راه اسلام اجازه ندادند استعمار بر مقدرات این کشور سایه افکند. آنان باید بدانند که شهدای عزیز ما عزیزان خدا بوده و اکنون میهمان خدا هستند.

 

با امید آن که خداوند توفیق آنچه انجام آن موجب خشنودی و رضای اوست به ما عطا نماید.
ان شاء الله
این عید سعید و این سال نو بر همه ملت شریف ایران مبارک و مسعود باشد.

در آسمان

"فقط صدای زوزه ی باد از درزهای پنجره ام می آید"

سایه ی سرم روی کاغذ افتاده...چیزی نمی بینم

چند تکه کاغذ روی میزم - به همراه ساعتی از کار افتاده

عکس های سیاه و سفید...

خرده آشغال های دیگر

سازهای غربت... صدای بازاریان سکوت شب را بر هم می زند

شب شده - از پنجره ام به شهر تاریک نگاه می کنم

مادری دست کودکش را گرفته... می دوند تا خیس نشوند

اذان با زمینه ای از نم نم باران گوش ها را نوازش می دهد

به آسمان نگاه می کنم

فقط یک ستاره در آمده

نمیدانم چرا ستاره ها ریگر شب ها هم به مهمانی من نمی آیند

خودکار بیک در دستم -

گرسنه ام می شود

تکه از نان شام دیشب باقی ماندست

چقدر ماشین...چقدر آدم

آدمک های بی هدف... یکیشان من

تلفنم غبار گرفته...چند ماهیست روزنامه نخوانده ام

دست هایم زخم برداشته اند

یاد جمله ای می افتم :

" دوست ٬ یک سکه ی نایاب ! "

جشن چهارشنبه‌ سوری

" زردی من از تو ، سرخی تو از من " ، " غم برو، شادی بیا " و " محنت برو ، روزی بیا "، از جمله اشعاری است که پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های امروز که همانا جوانان دیروز هستند، با نام " چهارشنبه سوری " با خود زمزمه می‌کنند.

در روزگاران نه چندان دور در ایران کهن رسم بود که مقارن چهارشنبه آخر سال خانواده‌های ایرانی به یمن رسیدن آوای بهار از روی کپه‌های خار و گزن افروخته شده می‌پریدند.

نحوست خاکستر
..............

قدیمی‌هااعتقاد داشتند که خاکستر چهارشنبه سوری نحس است، چراکه مردم هنگام پریدن از روی آن، زردی و بیماری خود را به آتش می‌دهند و در عوض سرخی و شادابی آتش را به خود منتقل می‌کنند.

این اعتقاد سبب می‌شد تا زن هر خانه خاکستر بر جای مانده ازآتش چهارشنبه آخر سال را در خاک‌انداز جمع کرده، به بیرون از خانه ببرد و آن را در سر چهارراه یا در آب روان بریزد.

زن در بازگشت به خانه، در خانه را می‌کوبید و به ساکنان خانه می‌گفت که از عروسی می‌آید و تندرستی و شادی را برای خانواده به ارمغان آورده است.

اهالی خانه نیز در این هنگام در را به روی زن می‌گشودند و اعتقاد داشتند که وی تندرستی و شادی را برای یک سال به درون خانه خود آورده است.

کوزه شکنی
...........

از دیگر مراسم چهارشنبه سوری در روزگاران گذشته، کوزه‌شکنی بود که این روزها حتی در خاطرات مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها هم گم شده است.

در این رسم، مردم پس از آتش زدن بوته‌ها و خارهای کوپه شده، مقداری ذغال به نشانه سیاه بختی، کمی نمک به علامت شور چشمی و یک سکه ? ???شاهی به نشانه تنگدستی در کوزه‌ای سفالین می‌انداختند و هر یک از افراد خانواده یک بار کوزه را دور سر خود می‌چرخاند و آخرین نفر، کوزه را بر سر بام خانه می‌برد و آن را به کوچه پرتاب می‌کرد.

" درد و بلای خانه را ریختم به توی کوچه "، شعاری بود که هنگام پرتاب کردن کوزه از پشت بام زمزمه می‌شد و اهالی خانه بر این باور بودند که با دورانداختن کوزه، تیره بختی، شوربختی و تنگدستی را از خانه و خانواده دور می‌کنند.

فال گوش
............

همچنین، هم زمان با غروب روز چهارشنبه سوری، مراسم" فال گوش ایستادن " توسط زنان و دختران جوان انجام می‌شد.

در این رسم کهن، زنان و دخترانی که در آرزوی ازدواج بودند و یا شوق زیارت و مسافرت داشتند، در غروب شب چهارشنبه آخر سال نیت می‌کردند و از خانه بیرون می‌رفتند.آنان در سر گذر یا سر چهارسو می‌ایستادند و گوش به صحبت رهگذران می‌سپردند.

آرزومندان بر این اعتقاد بودند که اگر سخنان دلنشین و شاد از رهگذران بشنوند،حاجت و آرزوی هایشان برآورده می‌شود، ولی اگر سخنان تلخ و اندوه از رهگذران شنیدند،به این معنا است که رسیدن به مراد و آرزو در سال نو ناممکن است.

قاشق زنی
........

"قاشق زنی"، از مهم‌ترین آیین‌های مرتبط با چهارشنبه سوری در روزگاران گذشته بود. زنان و دختران آرزومند، قاشقی با کاسه‌ای مسین را برمی‌داشتند و شب هنگام در کوچه و گذر راه می‌افتادند و در برابر هفت خانه می‌ایستادند و بی‌آن که حرفی بزنند پی در پی قاشق را بر کاسه می‌زدند.

صاحبخانه که می‌دانست قاشق‌زنان نذر و حاجتی دارند، شیرینی یا آجیل و برنج یا مبلغی پول در کاسه‌های آنان می‌گذاشت. اگر قاشق زنان در قاشق زنی چیزی به دست نمی‌آوردند،از برآورده شدن آرزوی خود در سال نو ناامید می‌شدند.

آش ابودردا
............

یکی از مرسوم‌ترین کارها در شب چهارشنبه سوری، پخت " آش ابودردا " بود.

در این رسم کهن، خانواده‌هایی که بیمار یا حاجتی داشتند برای برآورده شدن حاجت و بهبودی بیمار نذر می‌کردند در شب چهارشنبه آخرسال آش ابودردا یا "آش پدر دردها" بپزند.

بعد از این که آش پخته می‌شد، اندکی از آن به بیمار خورانده شده، بقیه هم در میان فقرا توزیع می‌شد.

آجیل هفت مغز
.............

نذر آجیل برای چهارشنبه‌سوری هم یکی دیگر از رسوم دیرین چهارشنبه آخر سال در ایران قدیم بود.

در این رسم، زنانی که نذر و نیازی داشتند در شب چهارشنبه آخر سال، آجیل هفت مغز به نام "آجیل چهارشنبه سوری" از دکان رو به قبله می‌خریدند، پاک می کردند و میان خویش و آشنا پخش می‌کردند.

مهمتر از نذر آجیل، "قصه خارکن" بود که توسط افرادی که آجیل هفت مغز را پاک می‌کردند، نقل می‌شد.

ترقه‌بازی به جای همه چیز
.......................

در سال‌های اخیر، متاسفانه ترقه‌بازی ،استفاده از مواد محترقه خطرناک و مواد منفجره ، جای تمامی آیین‌های شیرین و کهن چهارشنبه سوری را گرفته است.

برپایی آیین چهارشنبه سوری از دیرباز در جای جای ایران کهن مرسوم بود، هر چند که هر شهر و دیار ، آداب و رسوم خاص خود را داشت، ولی بسیاری از رسوم در میان هموطنان لر، کرد ، بلوچ ، ترک و دیگر مناطق مشترک بود.

گذر و نظری در این آداب و رسوم برای آنان که به فرهنگ و تمدن ایران باستان علاقه‌مند هستند خالی از لطف نیست.

بروجرد
...........

جشن چهارشنبه سوری در بروجرد همانند سایر شهرهای ایران در غروب آخرین سه‌شنبه سال برگزار می‌شد. شخصیت "حاجی فیروز" دراین شب با جامه قرمز خود در مراسم حاضر می‌شد و با دوده حاصل از سوختن بوته‌ها صورت خود را سیاه می کرد و برای جشن‌های بعدی نوروزی آماده می‌شد.

تهران
.........

در تهران قدیم نیز مردم در شب چهارشنبه سوری بوته‌های خشک را از بیابان‌های اطراف جمع می‌کردند و با شتر به شهر می‌آوردند و در محلات مختلف می‌چرخاندند.

پس از غروب خورشید، بوته‌های خشک ، اسباب و اثاثیه کهنه و شکسته‌ای را که پس از خانه‌تکانی بیرون گذاشته شده بود، جمع می‌کردند و با آنها آتشی درست می‌کردند که همه باید از روی آن می‌پریدند.

شیراز
..........

در شیراز، به دو شب چهارشنبه‌سوری گفته می‌شد: یکی چهارشنبه آخر ماه اسفند (چهارشنبه آخر سال) و دیگری چهارشنبه آخر ماه صفر.

با توجه به ارادتی که شیرازی‌ها به حافظ دارند، در شب چهارشنبه‌سوری دور هم جمع می‌شدند و از دیوان حافظ فال می‌گرفتند.در قدیم رسم بود که دختران دم بخت در این شب برای بخت گشایی به زیارت آرامگاه حضرت احمدبن موسی (ع) "شاه‌چراغ " می‌رفتند.امروزه هم رسم است که بعضی از زنان برای برآورده شدن حاجت در زیر منبر مسجد جامع شیراز معرف به منبر مرتضی علی(ع) حلوا درست می‌کنند.

مردان و زنان شیرازی معتقدند که هرگاه در عصر روز سه‌شنبه آخر سال در حوض معروف آرامگاه سعدی صورت و دستان خود را بشویند تا سال دیگر بیمار نمی‌شوند.

گیلان
..........

گیلانی‌ها، در شب چهارشنبه سوری اسپند و کندر دود می‌کردند، گلاب به صورت خود می‌زدند و شمع را به نیت روشنایی روشن می‌کردند. گیلکی‌ها، خاکستر آتش‌افروزی شب چهارشنبه سوری را صبح چهارشنبه پای درخت‌ها می‌ریختنند و معتقد بودند که این خاکستر موجب باروری درخت‌ها می‌شود.

مازندران
...........

رسم چهارشنبه‌سوری در استان مازندران با برپایی هفت بوته آتش به نشانه هفت فرشته اجرا می‌شد. مازنیها معتقد بودند که آتش تطهیرکننده است و بدی و مرگ را می‌سوزاند.

مردم این استان دراین شب آش "چهل گیاه" برای بیماران و نیازمندان می‌پختند.

آذربایجان
.............

خرید چهارشنبه آخر سال از جمله سنت‌های قدیمی مردم تبریز در شب چهارشنبه سوری بود.خانم‌های خانه‌دار در خرید چهارشنبه سوری آیینه ، شانه و جارو می‌خریدند به این نیت که سال جدید را با وسایل نو آغاز کنند.

گروهی از آذری‌ها نیز با اعتقاد بر این که آب‌ها هنگام تحویل سال از نو متولد می‌شوند، در شب چهارشنبه‌سوری ، کوزه‌های کهنه خود را شکسته و کوزه‌های تازه را با آب پر می‌کردند تا در سال جدید به کنج اتاق‌ها بریزند تا به این ترتیب ضمن دور کردن بلایا برکت را در سال جدید به خانه بیاورند.

چهارشنبه‌سوری در سایر مناطق ایران و جهان
.........................................

این آیین دیرینه از سوی باختر، در بخشی از کردستان و از سوی خاور، در استان "سین‌کیانگ" چین و سرزمین‌های ایرانی‌تبار "یارکند"، "تاشقورغان" و "کاشغر" با تفاوت‌هایی برگزار می‌شد.

در تاشقورغان،این جشن در سومین روز سال نو برگزار می‌شد.مردم این منطقه ضمن آتش‌افروزی و پریدن از آن، بر بالای بام‌ها نیز به تعداد نفرات خانه، جام آتشی برمی‌افروختند.

در سرزمین‌های اران و قفقاز،همانند استان‌های آذربایجان، در آخرین چهارشنبه اسفند ماه این مراسم را تکرار می‌کردند. در بخش‌هایی از قرقیزستان نیز این مراسم باتفاوت‌هایی برگزار می‌شد.

این مراسم در قرقیزستان در غروب نوروز برگزار و تنها شاخه‌های خشک درختی به نام "آرچا" سوزانده می‌شد.

آنچه مسلم است،چهارشنبه سوری منحصر به آتش‌افروزی نیست،بلکه در روزگاران گذشته این مراسم با آیین‌های دیگری همچون خوردن غذا به صورت دسته‌جمعی، سردادن سرودهای ویژه، قاشق‌زنی، فال‌گوش، بازی‌های گروهی و نمایش‌های سنتی همراه بود.

شیوه امروزی این جشن که با آتش زدن لاستیک خودروها، ایجاد انفجارهای مهیب بااستفاده از مواد منفجره و ... همراه است، هیچ ارتباطی با چهارشنبه سوری نداشته،تنها نام آن را بر خود دارد.
امیدوارم شب بی خطری داشته باشید...

قاطی پاتی ...

کوش اون دختره که سرطان داشت و تا چند ماه دیگه قرار بود بمیره و این آخر عمری عاشق من شده بود؟ من چند تا سؤال دارم . میشه تو کوشی ؟شاید که رفتیبدرود...یکی عاشق من شد که اونم پرید

مثل یه مرغ دریایی که اشتباهی تو کویر به دنیا اومده باشه ... دیروز تو صحرا با یه مار دوس شدم وقتی بهش گفتم من مرغ دریاییم بهم خندید ! طفلی من

بعضی وقتا هم باید بری زیر تانک ... منم الان به خودم نارنجک بستم دنبال تانکش دارم میگردم ...

دیدی تو هم مثل بقیه وقتی دور شدی دور شدی ؟ دیدی نیستی ؟ حتی فکر کنم قیافت هم با اون قیافه‌ی شب اول نوامبر فرق کرده ... هی راستی دلم هوس کرده بعد از ساعت دوازده برم بیرون .. شاید تنها ... آخه تو که دیگه نیستی !

گفتم که دارم دنبال تانکش میگردم ... تانک خوب کسی سراغ نداره ؟

خب بعضی وقتا شک می‌کنی که دوسش داری ٬ حتی بعضی وقتا هم فکر می‌کنی داری عاشقش میشی . بدیش اینه که حتی نمیدونی باید دوسش داشته باشی یا نه ... هر چی باشه یارو دیووونه‌ست ... خله !! حالیش میکنی که نباید بذاره تو هم اونو دوست داشته باشی ... چن روز میگذره ... دیدی حالا ... گفتم که یارو دیووونه‌ست ... خوب همین که حداقل بعضی وقتا هست بسه ... بیشترش خطرناکه ! دیووونه‌ست ...

خب خیلی وقتا برای اینکه بهش وفادار بمونی باید ترکش کنی ٬ مثلاً همین من ! دیروز عاشق شدم ٬ شب بهش گفتم ٬ صبح زدم کشتمش ٬ الانم فراموشش کردم ... کارم درسته‌ها نه‌؟

قضیه اینه که ... هممم .. من جیش دارم همین !(آخیش راحت شدم)

بزودی در این مکان مبحث شیرین خداشناسی ...

م.ح. این وبلاگ به دلایل شخصی قراره خیلی ضد اخلاقی بشه ها ... زیر ۱۸ سال با ولیش بیاد ...

!کنفسیوس میگه تا وقتی پشت آدم فشار هست حرکت هم هست !! منم الان دارم حرکت میکنم ٬ هر چی باشه کلی فشار رومه آخه !

برایم استدلال کرد که دوستش نداشته باشم ..... کشتمش ... برایش استدلال کردم که دوستش ندارم ... کشت مرا ...!(بی جنبه بود)

برو
برو
برو
دور
منم دنبالت میام
نزدیک
نزدیک
نزدیک
بعدش دنبالت میکنم
تو مزرعه‌مون دنبالت می‌کنم
تو مزرعه‌ی خودمون
میگیرمت
بعد
بغلت می‌کنم ...
محکم ..
بعد ؟
با هم میرقصیم
وسط ذرتا ٬ وسط علفا ٬ وسط گندما ..
بدون آهنگ
بعد
من وسط رقصیدن پاتو لگد میکنم
خب ببخشید
نفهمیدم که

من هیچ

از چشم داغ خورده شهوت بار تو تا نگاه چشمانِ آبی یک زنْ ، راهی نبود به قدر فاصله دل تو تا کوره راه دلِ سنگِ من .



یادمه طرح می ساخت ، و انگشت های خسته تو، تند تند،هی می بافت طرح ساده ای ، امّا مبهم از چشم های خوشگلِ من .



از بس دویده دلم پی دلِ تو و پی آن صبح سپید ، نایی نداشت او، جان شما و جان دلِ من .



من هیچ !! اصلا هیچ هیچ !!



من میدانم هیچ بهانه خوبی برای زیستن تو نبوده ام ، برو طرح آن زن زیبا بساز ، که مانده بر سر راهِ دلِ من .



انگشت های خسته تو همانند انگشتانِ خسته من باز می بافند عشقی نوین ، چشمی حزین و طرح آن مرد پاک ، امام من ، مرید من ، و جواب سئوالهای من .



از چشم داغ خورده غمبار تو تا نگاهِ عاشقِ من ، یک سالِ نوری است تا تنگنای دلِ من .تاسوعا...