*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

آرامش در رویا !!!

پله ها راآرام آرام بالا میروم...

 

می خواهم آنچه را که می بینم ببلعم

 

هوا داغ و سنگین است

 

ولی من سبکم و چیزی آرام و خونسرد در وجودم می لرزد

 

دوست دارم از ریشه ی همه شان مکیده شوم و تا نوک همه ی شا خه هاشان بالا برم

 

دوست دارم آن خزه ای باشم که روی تنه های نجیبشان روییده

 

دوست دارم آن پرنده ی کوچکی باشم که با جیغ کوتاهی از سر آن شاخه پرید

 

دوست دارم آن بوته ی تمشکی باشم که خاک آن کنج در آغوشش گرفته

 

دوست دارم همه ی ذراتم از هم گسسته شوند و همه ی آنچه میبینم باشم

 

دوست دارم نفس این سبز بی انتها باشم

 

دوست دارم همخانه ی این شاپرک باشم

 

می خواهم همه ی عمر این راه را تنهای تنهای تنها بروم

 

صدای جیر جیرک ها همه ی ذهنم را پر میکند

 

ازسر هر شاخه ای ...

 

با همه دل آرزو می کنم

 

خدایا !!!!!!!!!!!!!!!! تا پاییز زنده ام نگه دار!

 

می خواهم سبزینه ام را غرق افسون ببینم !

 

زرد...قرمز..نارنجی ... بنفش ... کبود ... نیلی ... ارغوانی ... خاکستری ...

 

دوستت دارم آرامش در رویا !!!

 

به سراغت می آیم ... روزی که غرق رنگ های سوخته ی عاشقی ...

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

  دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

  این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

  باید آدمش پیدا شود!

 باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

 فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

 شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

 توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

 توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

 توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

 در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

 برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

 بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

 سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

 اما بگذار به سن تو برسند!

 بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

 غریب است دوست داشتن.

 و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

 وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

 و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

 به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

 تقصیر از ما نیست؛

 تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

 

نویسندشو نمیدونم کیه. ولی دلمو تکون داد

ارزش نان

نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند زمان مناسبی است که ما را به خدمت ارتش ایران زمین درآوری ، پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت .

دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند : جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید چرا به سپاه ایران نزدیک می شود . پدر گفت فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند .
جنگاور گفت تا کنون چه می کردند . پدر گفت همراه من کشاورزی می کنند .
جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی ؟
پیرمرد گفت آنگاه قسمتی از زمین ها همچون گذشته برهوت خواهد شد .
جنگاور گفت : دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی می افکند گرسنگی است کارزار شما بسیار دشوارتر از جنگ در میدانهای نبرد است .
آنگاه روی برگرداند و گفت مردم ما تنها پیروزی نمی خواهند آنها باید شکم کودکانشان را سیر کنند . و از آنها دور شد .
جنگاور دیگری که ایستاده بود به آنها گفت سخن پادشاه ایران فرورتیش ( فرزند بنیانگذار ایران دیاکو ) ! را بگوش بگیرید و کشاورزی کنید . و سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد .

فرزند بزرگ رو به پدر پیرش کرد و گفت : پدر بی مهری های ما را ببخش تا پایان زندگی سربازان تو خواهیم بود . ارد بزرگ خردمند برجسته کشورمان می گوید : فرمانروایان همواره سه کار مهم در برابر مردم دارند . نخست : امنیت ، دوم : آزادی و سوم : نان .
سخنان پادشاه ایران فرورتیش نشان می دهد زمامداران ما از آغاز تلاش می نمودند نان مردم را تامین کنند .

چه لذتی داره...

چه لذتی داره وقتی سحر بلند بشی  و دو تا لقمه غذا بخوری و بعد هم که اذان گفت  با خدای خودت نیایش کنی...

چه لذتی داره حدودا 18 ساعت به عشق بک معبود بزرگ  گرسنگی رو تحمل کنی....

چه لذتی داره به خاطر همون گرسنگی دلت نیاد سخن آلوده ای را ذکر کنی...

چه لذتی داره وقتی با دهان تشنه به گل ها آب میدیم...

لذت داره وقتی به یاد کودکان گرسنه ؛ گشنگی بکشیم ...

لذت داره وقتی لبانت خشک باشه و تشنه باشی و به یاد اربابی بیفتی که تا لحظه آخر لبانش خشک بود و آب نخورد...

لذت داره که نمازت و به عشق روزت اول وقت بخونی..

چه لذتی داره وقتی با دهان روزه نام خدا رو بر زبان می آوریم.

لذت داره وقتی صدای ربنا می آید و ما سفره عشق رو بر پا می کنیم...

وقتی دقایقی مانده به اذان و دلت نمی خواد دیگه روزت و بخوری...

لذت داره وقتی 2 ماه شعبان و رجب و روزه گرفتی و به استقبال ماه عشق میری...

زیباست وقتی قبل از باز کردن روزمون برای همه دعا کنیم برای ظهور آقامون دعا کنیم برای عاشقا دعا کنیم برای جوونا  ...برای مریضا...برای...

اوج لذت و می تونی اینجا پیدا کنی که قبل باز کردن افطار پاشیم و نما زمغربمون و بخونیم...

و بعد برای باز کردن افطار خرمایی بر دهان میزاریم و بازهم به یاد کودکی که گرسنه در گوشه خیابان نشسته میفتیم....

اون موقع که کسی بهت میگه قبول باشه تورو خدا برای منم دعا کن حالا که روزه ای...اون موقع چی لذت نداره؟!

وقتی قبل اذان دلت شعله زردی آشی چیزی بخواد و بعد نزدیک اذان زنگ خونتون در میاد و میگن بفرمایین نذریه...آخ که چه لذتی داره اون موقع...بعد میگی خدایا کاش چیرز دیگه ای خواسته بودم اذت...

کاش می تونستیم به اونایی که روزه نمیگیرن بگیم چه لذتی داره که اونا هم شریک عشق خدایی بشن...

این ماه مبارک بر همگان مبارک

التماس دعا

کاش کسی بیاید...

تا صحبت عشق شد . دلم یهو هری ریخت.نمیدونم چرا؟

    اینروزا! هر جا هر طرف نگاه میکنم همه یه جورایی میخوان

    بگن عاشقند !!!

     توی روزنامه میخونیم...اون مرد  عاشق!!  معشوقشو دزدید

     اذیتش کرد! بعد با وضعیت فجیعی تو خیابون رهاش کرد....

    خیلی خنده داره..مجنون های امروزی چه راههایی دارن

    برای ابراز عشقشون!!!....

      یه جا دیگه میخونیم...فلان خانم  همسرشو کشت.

      فلان آقا بچه اشو کشت...اینا همه عاشقند؟؟

      از عشق دیوانه شده اند؟؟

      فرهادهای امروزی شیرین هایشان را به حراج میگذارند!

      لیلی ها در گوش دشمنان فرهاد زمزمه عشق سر میدهند !!.

      خیلی خنده دار شده..رسم عاشقی امروزززز......

     عشق مادر تماشایست.....

     مادر برای وصال به یار...فرزندش را کنارخیابون رها میکنه..

     وه چه دردناکه این غریبیها..تو  دیار خود غریب بودن دردناکه..

    در این شهر غریبیهاکه صدها قلب را زنده زنده خاک میکنند.ما بدنبال چه میگردیم؟

    یکنفر یکروز جایی گفت:

     آدمها دلهای سیاه خود را هروز

    با ابرنگ پر رنگ می کنند

     با تظاهر به خوب بودن

     چشم و دل خود را یکرنگ میکنند

     وایییییی خدای من....

         من چگونه در میان توده ماتم قصه عشق باور کنم؟

    کاش کسی میامد....با یک فریاد ویا یک رعد آسمانی...

    کاش کسی بیاید....که قلبها در آتش هجرش میسوزد...

      میامدو التیام بخش زخمهای کهنه ماکه از دل رویاست باشد...

     کاش کسی بیاید! با ردای مهربانی..و بر پل تنهایی مابایستد....

      و فریاد عشق سر دهد..... 

کاش کسی بیاید.