*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

خواستگاری برای احمق

عینکشو میزنه بالای موهاش،لنزای بیرنگشو بر میداره و دونه دونه میذاره روی مردمکهای سبزش.ریمل مشکی رو بر میداره و و هر مژه اش رو سه چهار برابری ضخیم و تیره میکنه.با این مژه های تیره چقدر وحشیتر بنظر میاد.ذاتش وحشیه،یه فروردینی سرکش که راحت رام دل نمیشه.
هر دفعه لنز میذاره یاد حرف دختر عمه اش میفته،خره برو عمل کن ،الان چشمهای سبز،رو بورسه،اونم چشمهای تو.
باید بزنم،باید بزنم...
 توصیه شده ی خان عمو جانه،اونور میز تو هتل نشسته و با بند ساعت گرون قیمتش داره ور میره،فقط میدونه که باید گرون باشه،حتما کسیکه ماشین رونیز سوار میشه ،ساعتش هم گرونه!
نگاهش از روی مچ دست پسر میره بالا،چه بلوز خوشرنگ و تمیزی پوشیده،یعنی همیشه انقدر تمیزه؟چه کراوات شیک و خشگلی،اوم بد نیست،سورمه ای با خطوط درهم آبی آسمونی،عشقش چه رنگیه؟ یعنی تا حالا عاشق شده؟
چقدر راحت لم داده،میتونه ازین رسمیتر بشینه،نمیتونه؟چقدر حرف میزنه،پشت سر هم،خیلی که حواسش رو جمع میکنه ،4کلمه رو بیشتر از همه میشنوه :خونه،ماشین،ویلا،پول...خونه ،ماشین،ویلا،پول.پیش خودش تکرار میکنه تعهد،وفاداری،عشق،صداقت...تعهد ،وفاداری،عشق،صداقت!
باید بزنم،باید بزنم...
چشمهاشو ببین،خدای من یه دنیای دیگه است...دهن و چشم انقدر بهم نزدیک و پیامها انقدر متفاوت!شهوت و مرد سالاری تو چشمهاش داره موج میزنه،پول و ثروت تو کلامش،بابا طوفان بپا کردی با این امواج ...نه مثل اینکه هیچ خبری از صخره های غرور نیست که ترو بشکونه؟
بحثش سر چی بود؟باید حواسم باشه،شاید یه سوالی ازم پرسید.ای بابا هنوز که داره از املاک جد و آبادش میگه....بگذریم.
موهاش چه کم پشته،از ایناس که بعد از 30 سالگی موهاشون شروع بریختن کرده !مهم نیست ولی تا حالا دستهای زنی توی این موها رفته؟خودتو گول نزن،بالاخره که چی !حالا معلوم نیست چه شامپویی میزنه!تصورشو بکن دختر کسیکه ماشین رونیز داره،شامپو پاوه بزنه به سرش!!!خوش خنده بوده بودن هم دردسره!نیش پسر تا بناگوشش باز میشه،تو دلش میگه نیشتو ببند پسره ی ...معلوم نیست با اون نگاه کثیفش چه جوری داره میبیندش، لخت یا با لباس خواب!
باید بزنم،باید بزنم...
2تومنی های نو رو از تو کیفش جلوی چشمهای دختر در میاره و میذاره تو بشقاب گارسون، 7 تا اسکناس آبی نو یعنی میدونه آبی سرور هر چی رنگه تو عشقه؟؟؟انگار که قله توچال رو فتح کرده مرتیکه ،با لبخندی دعوتش میکنه بسمت ماشین،تو راه از چشمهای سبزش تعریف میکنه، بی اختیار دستش میره زیر شال ،لای موهاش،مونده چه جوری اون مسیرو شونه به شونه اش تحمل کنه!
باید بزنم باید بزنم...
صدای داد و بیداد بابا داره میاد از بیرون ،احمق ،احمق،احمق !
احمق لنزاشو در میاره،ریملشو پاک میکنه عینکشو به چشمش میزنه و بفردا فکر میکنه،فردا شنبه است،فرصت خوبیه ،آرایشگاه خلوته،10 جفت چشم نچ نچ کنان نگاهش نمیکنن ،وقتی داره به شهناز جون میگه،مثل 3سال پیش برام 3 سانتی بزن.
میدونه خونه که بیاد،مامانش میگه خاک بر سرت کنند،دیوونه ی بدبخت، و باباش میگه احمق، باز تو رفتی گند زدی تو اون موها.
باید بزنم،باید بزنم،هم موهامو هم دادهامو...

این داستان چندان واقعی نیست.

یک به یک

یاران ، بدانیدکه یاران یک به یک مرا از قافله جا گذاشتند .

بدانید ، وقتی تمام روزنه ها بسته شد مرا در گرد باد حادثه ، تنهای تنها گذاشتند .

با هم برویم ، و فقط یک پنجره ،! یک پنجره فقط به رویم باز گذاشتند که به سمت تو باز می شُد

از فرطِ خشم،گریه امان مرا داشت می بُرید و چون کار مرا به فردا گذاشتند همه قامت ها از نبودم خم شُدند و آن جایی که از حماقت خود غرق شده بود صدف در داخل خود شکست،و آنها تقصیر را به گردن دریا و موجهایش گذاشتند

!!  هیچ دلی دیگر نسوخت برای زرد شدنِ گل ، و وقتی من درونِ باغچه ها پا گذاشتم همه شبنم ها ریختند ، ای کاش نشکند دلِ واژه های نابِ عشقم ، که در آنجا خط فاصله ها

را کنار هم چیدند ، مرا تنهای  تنهایم گذاشتند .در همان اتفاقِ دیروزی که انگار همین امروز بود ، سُرخِ سُرخ شدم ...

در این خاک

در این خاک
در این خاک
در این مزرعه ی پاک
به جز عشق
به جز مهر
دگر بذر نکاریم
................................................
دلم بر زخم عشقی مبتلا شد
که درمانش بلا دوش بلا شد
شدم عاشق که طرح نو بسازم
ولی ویرانه ای ماتم سرا شد
................................................
گرچه شطرنج عشقت شاه قلبم مات شد
در حقیقت باختم
اما
فراموشم نشد
خوب بید...!

امام حسین (ع)

سرشار از شورِ عرفان ، آن مرد که هرگز پایانی ندارد .

تفسیر عشق از آیاتِ قرآن ، آن مرد که هرگز بی سامانی ندارد

دلواپسی های خود را می گُفت و احساس از درونش می جهید و شُرشُرِ آبهایِ روان همچنان همچون گذشته از عشق حرف می زد .

انگیزه ای با چاه و بیابان ، رد می شد ومدام عشق می ریخت با سینه ای غرق اندوه در کوچه های پریشانی ، ناشناسی را حمل می کرد .

خود نیز ناشناس است ، همیشه بر دوشِ زخمیِ آسمان تکیه کرده بود

یک گونی نان و یک زنبیل خاک تا بالو پر داشت ، همان مردی که پایانی ندارد .

با ضربة تیغ نامردی از کوفه قحط ایمان شد و هرگز نفهمیدم اورا ، این مبهمِ سر به تو گاهی خدا ، گاهی انسان و گاهی همه چیز ، ویا شعری بی دست و سر و پا ، که هرگز در ذهن ها پایانی ندارد .

کَیْ می رسد دلْ به پایان ؟

کاریکاتورهای حضرت محمد (ص) / خاک برسرشون با این آزادی بیانشون..!

سلام.حتما این روز ها شنیدید که یه سری روزنامه نگار بی شعور کاریکاتور حضرت محمد رو در روزنامه های دانمارک و استرالیا و ... چاپ کردند یه سری آدم های بی شعور تری هم به اسم دموکراسی و آزادی بیان از این ها حمایت کردند . شاید دوست داشته باشید که این کاریکاتور ها رو ببینید من بعد از کلی گشتن پیدا کردم و واستون گذاشتم...

دانلود کاریکاتورها با کلیک روی Download کاریکاتورهارو دانلود کنید.

شما چه نظری دارید!..؟