طفلی برگزیده از بطن خاک و زایده عشقم، مکتبم قرآن و عاشق ایمان آرزوی دیرینه ام یک مشت خاک است و کمی شن از ریگزار این دیار برای فهم حقایق، برای فهم گل از گلبرگ و برای ایجاد عشق فقط به کمی نازکاسبرگ نیاز دارم .همیشه از تو به خود می رسیدم اما الان از خود به خدا رسیدم و می بینم همان مشت خاک و کمی روح که در من دمیده می شود و شیطانی از آتش به سجده ام آویزان است .
اگر کمی دقت کنی مرا در بطن آرزوهایت خواهی یافت که به دقت یک قصه غمگین ،شبیه ماه پنهان شده در پشت ابر ظهور خواهم کرد و تا رسیدن به حقایق با تو همسفر می شوم .
اگر سجده ام ناتمام است ، ظهور عشق فرا نرسیده است ولی به توو آرزوهایت پایبندم و از هر رازی که سر به مهر باشد مایه بهای عشق را خواهم گرفت ، از دل تا آنسوی عشق چند فرسنگ را ه بیشتر نیست اگر فقط کمی انتظار با عث دلگرمیت شود ، من همان خواهان ،و تو همان آرزوی برنیامده ، برای به عشق رسیدن به بهانه خود عشق ...
کاش
کاش کاش
کاش کاش کاش
کاش کاش کاش کاش
کاش کاش کاش کاش کاش
کاش کاش کاش کاش کاش کاش
کاش تولد خود را هیچ وقت نمی دیدم
کاش این زندگی را با چشمانم نمی دیدم
کاش در پس این زندگی جاده ای نمی دیدم
کاش حس غریب تنهایی را در فکرم نمی دیدم
کاش آسمان بی ستاره را جلوی چشمانم نمی دیدم
کاش عشق را درلا به لای چشمان گریان نمی دیدم
کاش دیگرروی زمین جای قدم هایم را نمی دیدم
کاش حس تلخ جدایی را در چشمانت نمی دیدم
کاش زندگی بدون تو را هیچگاه نمی دیدم
کاش دیگررفتنت را از پیشم نمی دیدم
کاش آخرمرگ عاشقانه رامی دیدم
کاش کاش کاش کاش کاش کاش
کاش کاش کاش کاش کاش
کاش کاش کاش کاش
کاش کاش کاش
کاش کاش
کاش