*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

نم نم باران تا سپیده صبح

با چشم های خسته در زیر نم نم باران تا سپیده صبح , تا خود صبح و آغاز نور طلایی گریه کردم دیشب تا وصل امروز , مه در حادثه ای مرده بود و من عصاره شب تیره را با سرکشید م , جرعه ای به خشکی هدیه دادم تا پایان آنروز , شاید دیگر شبی , شبی خجل نگردد از ستاره باران در قلب آن خموشی رعب و وحشت , ناگه چه خروشی برخاست

 که گفت : تو شریفی با حیا از نسل سربداران چگونه رستی با این تن شکسته از آن همه تیرباران بدور از هراس امشب وشب های دیگر و آن خاطرات خونین , پیمانه ای از خون لاله عاشق درمان تاریکی است تا در نوری غرق شود

ای عشق ای پناه دل های بی قران , دستم بگیر و بگذار از دولت تو امشب بگذرم , تا به نور برسم .

از خاطرم گذر کرد , اندیشه ای و خواندم هزارداستان پر مخاطره , که ز آفتابش ائینه می تراود و خیل خیالش همراه باد و یاران و مه غلیظی جاری کرد به نرمی حباب پشمینه ای بر تنم , در زیر همان چک .چک باران , باز تا سپیده صبح خواهم نشست و چشمانم را به راهی دور خواهم دوخت بلکه از راه بیایی .

دیگر بیهوده است

هر صبح به صبح ، پروانه از تشعشع نور خورشید خانوم می آید و دفتر مشقم را با حسرت گلبرگ خط می کشد .

و با شبنم ، پای دفتر مشقم را  نمره می گذارد ، نمره بیست .

دراین هنگام پاک کن دیگر بیهوده است و هیچ مهارتی را نمی پذیرد.

حال اگر خطی پاک کنم جایشان پیداست و نمی توان نادیده گرفت و بی بهانه از آن گذشت .

ای که خط خوردگی مشقم از توست و رد پای تو در زیر پاک کن پیداست و راه فرار از سرزنش معلمم را ندارم که همیشه می گفت : دفتر مشقت چرا این همه قلم خوردگی دارد ؟

نمی دانم چه بگویم تا معلم اینبار از سر تقصیرم بگذرد ، یا بهانه ای که تا الان نگفته باشم .

 به عقیده من زندگی را از سر سطر وفقط درسر فصل دفتر پاکنویس باید شروع کرد ،من بر این باورم ،که هیچوقت برگی از زندگی را در باطله ننویسیم و با همان پاک کن خط پررنگ زندگی را کمرنگ و کثیف نکنیم .چه کسی به من، یا تو، یا همه ما، اجازه می دهد تا زندگی را در غالب چند کاغذ باطله با خود حمل بکنیم . این یعنی اینکه همه بر اساس شالوده زندگی خود استوار باشیم .چون اگر خط زندگی را در دفتر مشقمان  پاک بکنیم جای آنها پیداست و بر کسی پوشیده نیست

ش یعنی پر شاپرک

(خیلی ممنون از اینکه این چند روزه منو تحمل کردید تا بتونم روی بعضی ها رو کم کنم...بازهم میگم ببخشید...دوستون دارم.)

ش یعنی پر شاپرک

ش یعنی شراب نابی

ش یعنی از شریعت شیواتر

ش یعنی شریان خون لاله عاشق

ش یعنی پایان شب تار

شیشه ام از ش تو رنگ می گیرد

ش تو یعنی شفابخش تن من 

ش تو مرا شیر می کند .شمع از ش تو نور می گیرد .

ش یعنی شاهپسند , ش یعنی شاهچین , ش یعنی شاتوت .

من ش تو را بنده ام  ( شریعت ) , و میم تو را میم محبت می دانم .

میم تواز مرغ عشق نوا می گیرد,میم یعنی بالاتر از همه چیز ( مادرم )

میم تو بالاتر از مسجد و معبدم .

میم تو سرلوحه مولایم علی ( ع ) است , میم تو را مریدم , میم شهرتت یعنی موهبت اعلا .

میم یعنی مجنون , یعنی مرد بودن , یعنی من و تو ما بشیم .

 میم یعنی مرگ آسان , یعنی انسان گناه نمی کند و می میرد .

میم یعنی ممارست , یعنی محبت , مونس , مجمل عشق .

میم یعنی خود مادر , مادرم , مونسم , مانوسم ,و همراز میم بودن

غرور وحشی من

صدا کن مرا , تا صدا کنم ترا , و همه با هم یک صدا بگوئیم صدا کن مارا , منی که طنینم از جنس خاک پاک و ایمان بود و تکیه ام بر خویش, منی که هیبت البرز در سکوتم بود, منی که از غم بی همدمی , غرورم مرد و شبی از درد حقارت روح ایمانم شکوه و عظمت خود را در خود کشت و همان غرور مجروحم در خاک تشنه و چرکین کوچه ها لغزید و به پای سلامی گرم و صمیمی بی جواب ماند و گوش نازنینم این شکست را با طبلی از صدف د رسیطره مغزم به تصویر کشید .

دستان پر تب مردانه ام در هوای بهاریت خشکید,اکنون صدا کن مرا, منی که چشمه یکرنگی و صمیمیت را هرگز ندیده ام و روح وحشی من مرد و شکوه درونی خود را کشت و باطنم پوسید و بوی گندم و تعفن زخم دلم زحجم بزرگ عشق برخاست                       

 

کنون پشیمانم   !!  پس مرا با لحجه گل صدا کن مرا مرا بنام خودم بخوانید که با فریب شما , همگام و با دروغ شما موافق نیستم .

صدا کن مرا , ای در تو زبان و گفتگو با من در پلک تو چشم و جستجو بامن , خالی تر از نگاه و ابر و بارش برفم , فریاد  ,تو طبل تهی هستی و های و هوی با من , اولین حرف کتابم یا علی و تو کشکولی از عشق علی و یا هو , یا هو گفتن از من...

اگر چه سخت دلگیرم

اگر چه سخت دلگیرم ، در این تکرار مکررات اسیرم

لیکن از صمیم قلب تُرا ای زیبای خُفته در رختخواب شب ،

تُرا تا لحظه دیدار ، تُرا تا مرز بی انکار ، تُرا می خواهم و تُرا می جویم .  ( خدا )

اما تو مثلِ همیشه مرا در خود جا مگذار ، نگاهم کُن ، نگاه  منم همان خودِ تنهایی در سقف کوتاهِ دلتنگی .

حریص ام برای لحظه موعودت ، گریزی نیست از این بودن و لیک با تو خواهم آمد به سبزینگی دِلت ، و از هر فرصتی با تو برای عشقت لبریزم از آرزوی شبانگاهی .

بدون تو دلم را برکدامین شانه استوار آویزان کنم ، صدایی جز حزنِ دلْ در این دالانِ تنهایی نیست .

چرا دیگر نمی آیی تا از این کابوس طولانی رهایمْ کنی ؟

بیا و مرا با خودت ببر ، حتی به هر بن بست که می خواهی ، ولی مرا در خویش جا مگذار ، ببر به هر جایی که بتوانم ریشه ای در خاک  تَر کُنم .

در اینجا شعاریست بنام   ( بدونِ عشق باید سر کرد  ) .یاد آنروزهایی که دلم سبزُ بهاری بود و از آن زمان تا چند وقتی در احساسم طنینِ عشق جاری بود  یاد آنروزهایی که دلم پْر از تمنای تو بود و از آن زمان تا چند وقتی در احساسم طنینِ موسیقی جاری بود