صدا کن مرا , تا صدا کنم ترا , و همه با هم یک صدا بگوئیم صدا کن مارا , منی که طنینم از جنس خاک پاک و ایمان بود و تکیه ام بر خویش, منی که هیبت البرز در سکوتم بود, منی که از غم بی همدمی , غرورم مرد و شبی از درد حقارت روح ایمانم شکوه و عظمت خود را در خود کشت و همان غرور مجروحم در خاک تشنه و چرکین کوچه ها لغزید و به پای سلامی گرم و صمیمی بی جواب ماند و گوش نازنینم این شکست را با طبلی از صدف د رسیطره مغزم به تصویر کشید .
دستان پر تب مردانه ام در هوای بهاریت خشکید,اکنون صدا کن مرا, منی که چشمه یکرنگی و صمیمیت را هرگز ندیده ام و روح وحشی من مرد و شکوه درونی خود را کشت و باطنم پوسید و بوی گندم و تعفن زخم دلم زحجم بزرگ عشق برخاست
کنون پشیمانم !! پس مرا با لحجه گل صدا کن مرا مرا بنام خودم بخوانید که با فریب شما , همگام و با دروغ شما موافق نیستم .
صدا کن مرا , ای در تو زبان و گفتگو با من در پلک تو چشم و جستجو بامن , خالی تر از نگاه و ابر و بارش برفم , فریاد ,تو طبل تهی هستی و های و هوی با من , اولین حرف کتابم یا علی و تو کشکولی از عشق علی و یا هو , یا هو گفتن از من...