*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

حالا که نوشته ام ؟

چه فرقی است بین خواندن ونخواندن ؟


یا اینکه باشی یا نباشی ؟


من با تو باشم یا نباشم ؟


چه فرق است  بین بودن ونبودن , خوردن ونخوردن ؟


چه فرق می کندعاشقت باشم یا تو عاشقم باشی ؟


چه فرق می کند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز شود ؟


چه فرق می کند ستاره نور داشته باشد یا نداشته باشد؟


چه فرق می کند که خورشید زرد باشد یا قرمز , یا بصورت نوری در پشت ابر نمایان باشد.


فقط ماباید ببینیم که آیا ماه هلال ابرو باشد یا ماه رخ تو تمام ،چه فرق می کند که من بنویسم یا ننویسم ؟ حالا که نوشته ام؟


چه فرق دارد نحوه نگارش من با همه آنهایی  که می نویسند ؟


چه فرق است  بین تو وپسر خوانده دیگری وآیا فرق دارد یانه ؟


پس هر سخن  راز ورمزخاص خود دارد که بین گفتن ونگفتن آن همه دراضطرابیم

این منم

 

حالا منم.

بر فراز قله تنهایی.

حالا منم بر فراز قله غرور هایم. تنها.

بر روی پاهای خودم.

ایستاده و نظاره گر بر پایین.

حالا منم بر روی قله پیزوزی آرزوهایم.

تنها هستم.

مثل زمان میلادم.

و مثل زمان مرگم.

تنهایم مثل اول بودنم و مثل عاقبت رفتم.

با تو بودن را زیستم.

با تو بودن را دیدم.

با تو بودن را با بلند ترین آوا خواندم.

و با من بودن را در زلال جاری روحت دیدم.

و در نجوا هایت خواندم.

ولی هنوز تکیه گاهی هستی ولی این بار نه برای من مغلوب.

بلکه برای من غالب.

در افکارم و در روح پر خروشم.

اکنون چون دریا خروشانم.

و به مانند موجهایش سرکش بر آسمان.

این بار منم با سینه ای سپر کرده در مفابل روزهای بی خبر تقویم عمرم. تنها.

و تو خواستی که ایستاده باشم نه بر پاهای تو بلکه بر پاهای خودم.

اینکه نظاره کن.

بر پاهایم بنگر.

این منم.

من.

ایستاده چون کوه.

با صلابتی چون سرو.

جنگجویی تنها در میدان بزرگ جنگ بین خودم و تقدیر مجهولم.

با شمشیری از علم و هنرم.

با سپری از منطق.

حال این بار این گونه خواهم زیست.

حال این بار بودن را اینگونه تجربه خواهم کرد.

تنها.

بدون هیچ.

در آرامش اقیانوس خیالم.

ولی با دلتنگی غریبی که در دل دارم.

ایستاده ام نظاره کن مرا

در این خاک

در این خاک
در این خاک
در این مزرعه ی پاک
به جز عشق
به جز مهر
دگر بذر نکاریم
................................................
دلم بر زخم عشقی مبتلا شد
که درمانش بلا دوش بلا شد
شدم عاشق که طرح نو بسازم
ولی ویرانه ای ماتم سرا شد
................................................
گرچه شطرنج عشقت شاه قلبم مات شد
در حقیقت باختم
اما
فراموشم نشد
خوب بید...!

از عشق و دلدادگی

خسته ام از جنس دیوار و هر چه قفس , از آرزوهای بر نیامده و حبس نفس .

 خسته ام از دورنگی و ریا , خسته ام از حجم سنگین نفس , باز می رسم به همان دلدادگی و هحدوده قفس .

خسته ام از ابر و باران و خورشید و دود و غبار , خسته از طلوع و غروب دهشتزای این دیار , منم و فصل کوچی پوشالی از این بهار .

خسته ام از رفت و آمدهای دور . خسته از درون خودم ,  از کویر و دشت و صحرا و عبور .

خسته ام از از دیدن هر منظره , از بغض بی انتهای هر هنجره ,  خسته از عشق های دروغین زمانه , از طبیعت در درون پنجره  .

خسته ام از خستگی و سادگی , از این همه بدنامی و افتادگی , خسته از زمین از عشق و دلدادگی  , خسته ام , خسته از خستگی و سادگی .

خسته ام از وزش هر نسیم ,  لابلای بوته ها که می رسیم , خسته از درخت و شاخه های بی نصیب  , از هر آنچه که به سادگی بهش می رسیم .

لب به ستایش گشوده ام

برنیلی آسمان رویاها با خون دل من نوشته شد نامت و در دفتر کوچکم, غزلهایم مرداب دو چشم شهلائیت را برایم ترسیم می کنند

بر سینه سرخ هر داغدیده ای از آغ آرزوهای گداخته و از خروش و نهیب عشق جویبار قشنگ آتش خشمت به بستر وهم خیالاتم صدمه زده است ومن از ایثارم می شکنم واز هر رهگذری نفرینی می قاپم .

اینک در آرزوی یک ترحم لب به ستایشش گشوده ام , عکس تو , همیشه روبروی من , در قابی آراسته به متن های عاشقانه حبس شده است .اما تو ترانه خوب می خوانی و مرا از کوچه پس کوچه های خیال برانگیز می رهانی و دستانت مرا به گرمی می ستایند و این یعنی هر آنچه من از خدایم می خواسته ام .

هان از تو سئوال می پرسم دختر پشمینه پوش با کدام لحن دلنشین ترا صدا کنم ؟ تو که همیشه جذبه چشمت در ژرفنای دریا خموش و سرد , تاریک چو من غمگین , غریب و غریب پوش خاطره های گذشته را برای مروری دوباره در اذهان خود اظهار می کنید ! چگونه در دل آرامشی به قدر یک سال نوری را بدست خواهی آورد تا در ثانیه ای ترا بقاپم .

تو رفتی , امید هم با از من دور شد و درد  از راه رسید , بی تو بهارمن یعنی خزان و یادت همه عمرم , در سینه عاشقم جاودان باش .

تو رفتی ولی نمی رود از گستره خیال من نامت , بر سینه سبز آرزو هایم به خط زرد ثبت شده است نامت در اصل پیغامت .