*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

حضور یعنی همان لبخند تو

ثانیه ها با حضور تو بی بهانه ترین گل های ارغوانی منند,

واین جز عشق نمی باشد .

عشق من یعنی همان لبخند تو , یعنی سلامی دوباره برای من , در پرده ابهام آن نگاه دیروزت که شاید هزاران فرداهای دیگر وزمستانهای فروان دیگری ادامه داشته باشد.

همه ناگفته ها را من با چشم خود می بینم , ومثل مثنوی می خوانم بیا صرفنظر از قامت دیروز وهمراهی فرداهای نیامده .

بامن باش تا برایت خانه ای از گل سرخ بسازم

بامن باش تا برایت کبوترانی پرورش دهم که هیچگاه

بالی شکسته نداشته باشند .

با من باشد , در اسفند ماه مثل همیشه های دیروزی که به انتهای همان نگاه اولمان ختم می شود ( یعنی باز ادامه خواهد داشت)

هرگاه تو با من باشد آئیند عمق نگاه هایت را در کمتر ثانیه ای مرور خواهم کرد وکتاب قطور عاشقانه ات را با گوشه چشمی تفسیر می کنم وترجمه مژگانت را به سرفصل ابروانت پیشکش می کنم .

هرگاه تاری از مویت را می بینم چند خیابان طویل را در پیچش مویت خواهم دید وفصل فصل ِ عشق را با چتری از جنس ابر در می نوردم

آیا کسی آرد پیش تو پیامم را ؟

اگر بیاد داشته باشید آنروز چنان خورشیدِِِ نورانی تو تابیدی بامم را ، و بیشتر از همیشه می مهتاب می ریختی جامم را،و مگر با تو چراغ عشق بیفروزم و با یادت چراغان کنم شامم را،وبنازم جذبه ی چشم لیلائیت ، که مجنون بخشیدی نامم را ،در این فصل پر از درد و غبار آلود ، تن تو پیوسته عطر آگین می کند مشامم را ، بمان با من، تو با آن میخانه پر از جذبه چشمت بالا بلند ، و اینک آرزو وار بی تو می خوردن باد حرامم را .

به حیرت ماندم و تشنه ، در این صحرا ، تو ای دریا ، چو می آئی خوش می کنی کامم را ، عزیزم به کی انس خواهی گرفت ؟ آیا کسی آرد پیش تو پیامم را ؟

این زمان برایم زمان شکفتن و و این هوا برایم هوای بهار با رایحه دلپذیر عطر اقاقیا ، این فضا ، فضای معطر و مصفا و صفای بهار ، دوید در رگ خشک زمین امسال شراب حیات و رقصید برتن تو امسال عشق عقاب ( من ) .

چه بگویم نشست بر لب گل ، نوشخنده های بهار ، و غروب تلخی در زمستان امسال ، و طلوعی دیگر در فصل بهار ، .

زمانه سبز و زمین سبز و زیر پای بهار سبز ، چمنگونه به جویبار شد جاری شراب گل و آرزویی ناتمام مانده بر لب خشک همین زمین، امسال .

مرا زغم برهان ای جادوی صمیمی ، ای طراوت موعود ، من بی تو نیستم ای دوست و آشنادربهار امسال ، .

آن دو چشم ناز تو برایم آرزوست ، ای چراغ امید هزار مرتبه بهتر از بهار امسال ...

سال نو هم مبارک

قاطی پاتی ...

کوش اون دختره که سرطان داشت و تا چند ماه دیگه قرار بود بمیره و این آخر عمری عاشق من شده بود؟ من چند تا سؤال دارم . میشه تو کوشی ؟شاید که رفتیبدرود...یکی عاشق من شد که اونم پرید

مثل یه مرغ دریایی که اشتباهی تو کویر به دنیا اومده باشه ... دیروز تو صحرا با یه مار دوس شدم وقتی بهش گفتم من مرغ دریاییم بهم خندید ! طفلی من

بعضی وقتا هم باید بری زیر تانک ... منم الان به خودم نارنجک بستم دنبال تانکش دارم میگردم ...

دیدی تو هم مثل بقیه وقتی دور شدی دور شدی ؟ دیدی نیستی ؟ حتی فکر کنم قیافت هم با اون قیافه‌ی شب اول نوامبر فرق کرده ... هی راستی دلم هوس کرده بعد از ساعت دوازده برم بیرون .. شاید تنها ... آخه تو که دیگه نیستی !

گفتم که دارم دنبال تانکش میگردم ... تانک خوب کسی سراغ نداره ؟

خب بعضی وقتا شک می‌کنی که دوسش داری ٬ حتی بعضی وقتا هم فکر می‌کنی داری عاشقش میشی . بدیش اینه که حتی نمیدونی باید دوسش داشته باشی یا نه ... هر چی باشه یارو دیووونه‌ست ... خله !! حالیش میکنی که نباید بذاره تو هم اونو دوست داشته باشی ... چن روز میگذره ... دیدی حالا ... گفتم که یارو دیووونه‌ست ... خوب همین که حداقل بعضی وقتا هست بسه ... بیشترش خطرناکه ! دیووونه‌ست ...

خب خیلی وقتا برای اینکه بهش وفادار بمونی باید ترکش کنی ٬ مثلاً همین من ! دیروز عاشق شدم ٬ شب بهش گفتم ٬ صبح زدم کشتمش ٬ الانم فراموشش کردم ... کارم درسته‌ها نه‌؟

قضیه اینه که ... هممم .. من جیش دارم همین !(آخیش راحت شدم)

بزودی در این مکان مبحث شیرین خداشناسی ...

م.ح. این وبلاگ به دلایل شخصی قراره خیلی ضد اخلاقی بشه ها ... زیر ۱۸ سال با ولیش بیاد ...

!کنفسیوس میگه تا وقتی پشت آدم فشار هست حرکت هم هست !! منم الان دارم حرکت میکنم ٬ هر چی باشه کلی فشار رومه آخه !

برایم استدلال کرد که دوستش نداشته باشم ..... کشتمش ... برایش استدلال کردم که دوستش ندارم ... کشت مرا ...!(بی جنبه بود)

برو
برو
برو
دور
منم دنبالت میام
نزدیک
نزدیک
نزدیک
بعدش دنبالت میکنم
تو مزرعه‌مون دنبالت می‌کنم
تو مزرعه‌ی خودمون
میگیرمت
بعد
بغلت می‌کنم ...
محکم ..
بعد ؟
با هم میرقصیم
وسط ذرتا ٬ وسط علفا ٬ وسط گندما ..
بدون آهنگ
بعد
من وسط رقصیدن پاتو لگد میکنم
خب ببخشید
نفهمیدم که

من هیچ

از چشم داغ خورده شهوت بار تو تا نگاه چشمانِ آبی یک زنْ ، راهی نبود به قدر فاصله دل تو تا کوره راه دلِ سنگِ من .



یادمه طرح می ساخت ، و انگشت های خسته تو، تند تند،هی می بافت طرح ساده ای ، امّا مبهم از چشم های خوشگلِ من .



از بس دویده دلم پی دلِ تو و پی آن صبح سپید ، نایی نداشت او، جان شما و جان دلِ من .



من هیچ !! اصلا هیچ هیچ !!



من میدانم هیچ بهانه خوبی برای زیستن تو نبوده ام ، برو طرح آن زن زیبا بساز ، که مانده بر سر راهِ دلِ من .



انگشت های خسته تو همانند انگشتانِ خسته من باز می بافند عشقی نوین ، چشمی حزین و طرح آن مرد پاک ، امام من ، مرید من ، و جواب سئوالهای من .



از چشم داغ خورده غمبار تو تا نگاهِ عاشقِ من ، یک سالِ نوری است تا تنگنای دلِ من .تاسوعا...

تو را دوست دارم

تو چه می دانی که این دل که پشت پیراهنی از گل سرخ پنهان است ،چه قدر دلتنگ توست؟اگر دیواره ی دهلیزهایش را ببینی که با نام تو تزیین شده، اگر صدای تند و هیجان آلودش را بشنوی، آنوقت شاید کمی ـفقط کمی ـ او را درک کنی

تو چه می دانی که این چشم که از میان تیرهای مژگان و کمان ابروان ردپای تو را دنبال می کند، چه قدر مشتاق دیدن توست؟اگر خود را در آیینه اش تماشا کنی آنوقت شاید کمی ـ فقط کمی ـ به او حق بدهی


تو نمی دانی که روزگار چه قدر کوتاه است وچراغ های خوشبختی دیری نمی پایند و همیشه نمی توان شانه به شانه ی دوست در باران قدم زد.همیشه نمی توان دست دوست را گرفت و به تماشای قله هایی برد که در دو قدمی خدا ایستاده اند.


تو نمی دانی که ممکن است در میانه راه گرد بادی عظیم همه چیز را در هم بپیچد و نشانه ای از حرفهای قشنگ و نگاههای خاطره انگیز نماند.


نه،تو اینها را نمی دانی که اگر می دانستی حتم داشتم حتی یک لحظه هم مرا با غم هایم تنها نمی گذاشتی و دلت نمی امد که تازه ترین شعرهایم را نخوانی


کاش میدانستی که هر دونه ی برف آینه ای است که میتوانی عشق مرا به خودت در آن ببینی،ان وقت در روزهای برفی هیچ گاه از قاب پنجره کنار نمیرفتی