*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

کجایی...!؟

« نیستی. همه جا رو بو کشیدم. نبودی!
پشت سـرت رو هم نگاه نکردی. اون موقع ها که های های اشک میریختم برات. وقتهایی که بدنم مـی سوخت از خواهش و تو نبودی. آره! تنها بودم. تنهایی رفته بود زیر پوستم. با همه بدنم لمسش میکردم. تو نشنیدی. هیچ وقت احساسش نکردی. نگفتم. یعنی نخواستم که بگم! دردهام مال خودمـه .. تو بدنم. تو رگهام. همه چی میگذره. آره. تموم میشه .. من هم میگذرم. توام میگذری. میشیم یه خاطره .. می شیم یه تجسّم! بذار دیوونت کنم. بذار بدنت رو به اوج دیوونگی برسونم. بذار تو خودم غرقت کنم. بذار تو همدیگه گم بشیم. منم مثل تو! خسته ام از همه چیز .. بیا تو آغوشم نـفس بکـش! دیگه نمـیذارم بری .. یه حریر میسازم از عشـق می بندمت به زنجیر ! اصلا بدنم رو بهت گره میزنم! دیگه نمیخوام بری .. اگه بری من دوبـاره صفر میـشم. بازم می سوزم و تو برنده میشی. بذار دیوونت کنم ! بذار مستت کنم ! بیا با هـم مست بشیم ! بریم بالای یه قلّه که هیچکس اونجا نباشه .. فقط صـدای نـفس ما بیاد. همین و بـس! دیـگه زمزمـه ی باد هم آرومـم نمی کنـه. منو بپیـچ تو خودت! هضم کن ! بذار هیــچ نشونی ازم باقی نمونه .. بذار گم بشم. سفیدی بدنم رو ببین .. مال تـو ! همش مال تو .. دیگه شک نمیکنم ! دیـگه با حرفهای مسخره ام اذیتت نمیکنم. دیگه رفتنت رو مـن نمیتونم بـاور کنم. می فهمی ؟ کسی جز تو درک نمی کنه. هیچ کس نمیدونه تو دلـم چـی میگـذره.. نه ! تو دنیای این آدمکها باید همش بخندی. حتی اگه دلت گرفته بود. انگار یه دونه ماسک خـنده زدن به صورتت .. وقتی دلت میخواد داد بزنـی باید سکـوت کنی. وقتی بخـوای گریـه کنی باید بری یه جا که هیچ کس نبینه و نگه چقدر لوسه ! این آدمکها اینجـورین! به یه بهـونه خودشون رو سـرگرم میکنن. یکی خـودش رو میزنه به بی خیـالی. یکی دیگـه ماسک خنده میذاره. یکـی جنده میشه. یکی زور میرنه واسه اثبات کثیف بودنـش. یکی دیگه میـگه من روانـی ام !! و اینـا همـش چسـب زخمه ! زخم ما بخیه میخواد .. داره خون میره ازمون ! با این چسب زخمها خوب نمیشه. حس می کنم از همه چی گذشتم .. خیلی از چیزهایی که اطرافیان منو خوشحال میکنه برام مسخره است .. میدونم که میدونی. تو فقط میدونی ! جز تو چیزی نمیخوام. چیزی نمیتونه آرومم کنه .. خسته ام! زخمی ام ! چرا نیستی ؟ »

نمیدونم اینا از کجا در میاد؟

امروز روز خوب و زیبایی بود. هوا بسیار بهاری بود و من از این هوا (گفتم فقط هوا و نه آب و هوا !!) لذت بردم . از آنجا که روزهای خوب پایان‌های خوبی ندارند من قبل از پایان روز تصمیم گرفتم که وبلاگ خودم را آپ‌دیت کنم که خوب باشد. امروز من ساعت سه‌ونیم از خواب بیدار شدم. تراورت قبل از من بیدار شده بود و توی دستشویی بود پس من کمی پشت دستشویی معطل شدم. الیزابت به من می‌گوید تو چرا آشغال‌ها را نمیبری بریزی بیرون - چون من یک هفته‌است هر روز مسؤولیتم را پشت گوش انداخته‌ام - و من باز هم می‌گویم امشب می‌برم ! این اولین چیزیست که امروز به آن اندیشیدم. بیرون یک پرنده آواز می‌خواند. این پرنده هر روز همین ساعت شروع به چه‌چه میکند و من گمان می‌کنم عاشق است و برای درختان آواز می‌خواند. شاید هم دارد با خودش آدم‌فروش را زمزمه می‌کند که اگر این‌طور باشد عجب زمزمه‌اش بلند و دل‌انگیز است. شاید او هم روزی به عشقش برسد هر چه باشد بهار در راه است و بهار فصل جفت‌گیری پرنده‌های عاشق است (مطمئن نیستم البته). امروز کلی باران و برف بارید. همانا من هوای بارانی را دوست می‌دارم. من از خیس شدن زیر باران لذت میبرم و به یاد دارم مادرم همیشه مرا دعوا و توبیخ میکرد از این بابت . از شما چه پنهان قبل از خواب کمی هایده گوش کردم و به راننده‌های کامیون که تمام طول جاده هایده و حمیرا و شکیلا گوش میدهند فکر کردم. آنها چگونه تمام راه را بدون گریه کردن رانندگی میکنند ؟ من یه کم که گوش میکنم دلم میگیرد. من مطمئنم که هایده اگه کمی لاغرتر بود من عاشقش میشدم و صد البته هایده بهتر از بریتنی اسپرز میباشد. ولی از یک سو من خوشحالم که هایده چاق است چرا که با  سر او دعوایم نمیشود سرتونو درد نمی یارم
در پایان از همه‌ی شما خوبان و مهربانان که وبلاگ مرا می‌خوانید و به من سر میزنید همانا متشکرم و از اینکه ممکن است سرتان را درد آورده باشم معذرت می‌خواهم. به نظر شما آیا من طوریم نشده‌ است ؟

روانیم روانیه روانیم ...

برای همه پیش اومده که کلیدشون رو گم کنن ٬ مهم اینه که وقتی کلید رو گم می‌کنن توی خونه باشن یا بیرون خونه ... یاد اون حرفت افتادم که می‌گفتی قفل‌ها رو باید بوسید تا کلیدها رو بشه دور انداخت ... دری که برای باز شدن قفل رو به بوسه ترجیح میده ارزش در زدن هم نداره !
تلفن داره زنگ میزنه و کسی خونه نیست ٬ منم دارم به این فکر می‌کنم که خیلیا تو دوست داشتن می‌مونن خیلیا تو دوست داشته شدن می‌مونن ٬ خیلیا تو عاشق شدن میمونن ٬ خیلیا تو عاشق موندن میمونن ولی ... تو نه ... حتی اگه کلیدت رو گم کرده باشی.

چشام رو می‌بندم و خواب میبینم .. خواب رنگین کمون ... واقعاً چه فرقی میکنه کی عاشق کی باشه‌؟ واقعاً چه فرقی میکنه رنگین کمون از کدوم گوشه‌ی آسمون شروع بشه ؟ ... وقتی بیدار میشم تو رو میبینم که بالای ابرا رو رنگین کمون نشستی و داری آسمون رو خطخطی میکنی .

من هم دارم تیکه ابرا رو تو آسمون نیگا می‌کنم و سعی می‌کنم بفهمم هرکدوم شکل چی هستن ... هی ... دود قلیون همه‌ی آسمون رو گرفته !! ... من چشام رو میبندم و میخوابم ... این بار دیگه هیچ خوابی نمیبینم...
خواستم فکر کنم یه مدت ... نشد . به من فکر کردن نیومده .

الان دلم خواست میپریدم یه خوشگشه بوس میکردم بعدش هم مهم نبود چه جوری میزد تو گوشم یا کجام ... مشکل اینه که الان ساعت ۳ صبحه خوشگلاش همه خوابن !
خواب دیدم مردم ... رفتم بهشت .
دیدی بعضی وقتا راه رو گم می‌کنی از این و اون آدرس میپرسی ... دیدی معمولاً بهت میگن درسته همینو بگیر مستقیم برو میرسی ... نمیدونم چرا اینجور وقتا معمولاً به بن‌بست میرسی !(منم دارم به اون بن بست میرسم...کسی نیست آدرس درست بده)
خوشم اومد ٬ فکر کنم دوسش داشتم . ولی هیچ‌کی اونجا نبود ... نه آشنا نه غریبه ... چرا ؟

مرگ قو

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زادو فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دورو تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر آنند کین مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد  

شب مرگ از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قوئی بصحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا بر آمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش واکن

که میخواهد این قوی زیبا بمیرد

مرگ قو

0000000             0000000
00000000000000       0000000000000
00000000000000000  000000000000000000
000000000000000000000000000000       00000
00000000000000000000000000000000         0000
00000000000000000000000000000000000       0000
00000000000000000000000000000000000000     0000
0000000000000000000000000000000000000000   00000
00000000000000000000000000000000000000000 000000
000000000000000000000000000000000000000000000000
000000000000000000000000000000000000000000000000
0000000000000000000000000000000000000000000000
00000000000000000000000000000000000000000000
0000000000000000000000000000000000000000
000000000000000000000000000000000000
000000000000000000000000000000
000000000000000000000000
00000000000000000000
000000000000000
0000000000
000000
0000
0

به امید افتخار ایران در بازیهای جام جهانی (در نا امیدی بسی امید است)

دو کلمه‌ حرف حساب

سالروز ولادت حضرت زینب کبری (س) و روز پرستار بر همگان مبارک باد

بی منطقی هم یه جور منطقه، یعنی منطقه خودشو داره از اون طرف هم منطق آخره بی منطقیه چون هیچی تو دنیا منطقی نیست. پس وقتی به اوجه منطقت میرسی و میگی هیچی منطقی نیست یعنی تازه منطقی شدی چون اگه منطقی نبودی فکر میکردی همه چی منطقیه و باید با منطقه خودت جور در بیاد، یعنی چی؟ یعنی نهایته منطق! ولی تا زمانی که منطقت، منطقه دو دو تا، چهارتایی ه و فکر میکنی که آخره منطقی یعنی در اوجه بی منطقی داری سیر و سیاحت میکنی. میگی نه؟ بشین سر انگشتی یه حساب بکن ببین حرفه من منطقیه یا نه.(فکر نکن که سر کاری بود منطقی باش)

و تو با یه آهنگ آبی ٬ تو یه اتاق آبی عکس مادرت رو از دیوار آویزون می‌کنی و کنج اتاق زانوهاتو جفت می‌کنی و زلال‌ترین دوست داشتن‌ها رو تجربه میکنی ...

« ما خوبیم ٬ همه چیز خوب است . همیشه همین بوده ٬ بر وفق مراد ! هر روز بهتر از دیروز . زیادی خوش میگذرد این روز‌ها - و هر روزها . خلاصه آنکه چرخ و باد و مه و خورشید و فلک در کارند که به ما حال بدن ! دستشون درد نکنه . گفتم که همه چیز کاملاً بر مراد ماست و خلاصه اینا !!! »

از من به شما نصیحت ٬ هیچوقت اجازه ندید یه مغازه دار بهتون شرت تنگ بفروشه . اصلاً احساس خوشایندی نیست.
از من به اون مغازه داره نصیحت: مگه دستم بهت نرسه

آدما که بهت نزدیک میشن همچین دندوناشون هم تیزتر میشه ... اصلاً معنی صمیمی شدن همینه دیگه نه ؟یه هو گازت میگیرن