سلام به دوستای ماهمامروز میخوام چند تا شعر باحال از سهراب بنویسم خوب از معروفترین اونا یعنی:
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
=====>
من نمیدانم
که چرا میگویند اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست.
واژه باید خود باد واژهباید خود باران باشد.
چتر ها را باید بست
زیر برف باید رفت
فکر را خاطره را زیر برف باید برد
زیر برف باید چیز نوشت حرف زد
تو چه می دانی که این چشم که از میان تیرهای مژگان و کمان ابروان ردپای تو را دنبال می کند، چه قدر مشتاق دیدن توست؟اگر خود را در آیینه اش تماشا کنی آنوقت شاید کمی ـ فقط کمی ـ به او حق بدهی
تو نمی دانی که روزگار چه قدر کوتاه است وچراغ های خوشبختی دیری نمی پایند و همیشه نمی توان شانه به شانه ی دوست در باران قدم زد.همیشه نمی توان دست دوست را گرفت و به تماشای قله هایی برد که در دو قدمی خدا ایستاده اند.
تو نمی دانی که ممکن است در میانه راه گرد بادی عظیم همه چیز را در هم بپیچد و نشانه ای از حرفهای قشنگ و نگاههای خاطره انگیز نماند.
نه،تو اینها را نمی دانی که اگر می دانستی حتم داشتم حتی یک لحظه هم مرا با غم هایم تنها نمی گذاشتی و دلت نمی امد که تازه ترین شعرهایم را نخوانی
کاش میدانستی که هر دونه ی برف آینه ای است که میتوانی عشق مرا به خودت در آن ببینی،ان وقت در روزهای برفی هیچ گاه از قاب پنجره کنار نمیرفتی