بلکه ما همدیگر را تشنه یافتیم و هر آنچه آب وگلاب بود سر کشیدیم ویا اگر گاهی گرسنه می شدیم همدیگر را به دندان می کشیدیم , آ ن گونه که آتش شعله را به سیخ می کشد .
وزخم به تنمان می گذارد . نمی خواهم بیشتر از این ساکن در جلد خویش برایم در انتظار بمانی.
من نیز به پاس اینهمه جانفشانی که در خیزاب برایم انجام داده ای گل سرخی به تو خواهم داد تا بر تاری از گیسوی ات آویزان کنی , تا روح من ترک بردارد جاری کن زلالت را , تشنه مانده ام اینجا , آبی کن خیالت را , چه شد که آسمون به یکدفعه از پرواز تو خالی شد و پر پروازت راحت و بی دغدغه بر من نشست من قناری شعرم , کجاست فرصت و مجالت را و کوچه های دنیا را با دو چشم نا بینا...