سلام شرمنده دیر آپلود کردم
پر ازغم ، پر از تشویش و اضطراب بود ، ژرفای نگاهش یا آنمردی که سراسر شور بود تکیه گاهش یک دیوار گلی بود .
می گفت : از باغاتِ سبزِ شهرش و اشکی که حلقه زده بود کنجِ نگاهِ خسته اش ، و آهی کشید از درون ، از عمقِ دلْ و غمی مبهم شنیده می شد در اعماقِ آه اش .
دستانی پینه بسته داد از داغِ جور و تلاشِ عشقْ ، و در همان دستان ، کوله باری کهنه پر از شرم و غمِ دوری زوزه می کشید .
کمی نان و اندکی عشق و جرعه ای آب توشه راه اش را گرفت .
همان مرد در پستوی نگاهش رازهایی پنهان داشت شاید به خاطرِ زن و نوزادِ دوروزه اش قصدِ رفتن کرد .
گریستن عار است
دلم برای صداقت، راستگوئی و خنده هایت تنگ شده است .
دلم برای تو ، تبسم های شیرینت ، لحظه هایت تنگ شده است .
ببند پنجره را !!
دور ، دورِ نیرنگ است .
برای حجمِ سنگینِ باورت حتی دلم تنگ شده است .
بیا ببین ،!
هزار بغضِ شکسته و فرخورده در تهِ گلو مانده است .گر چه در این زمانه گریستن عار است .
چه می دانی که چقدر دلم برای نبودت تنگ شده است.
آسمان و ستاره ها در نظرم ، از نبودت هزار رنگ است .
هر روزیادهای خوبت از آسمانِ ابری دلم مدام و یکریز همراه با غرشِ ببر مانند بر سقف کوتاه دلم...
ایلیا جان عالی نوشتی خیلی قشنگ بود ممنون
موفق باشی اینقدر هم دیر نیا زود زود سر بزن