*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

تولدت مبارک/ دقیقه های خاموشی

سلام امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم خواهد بود و جشنی بزرگ خواهم گرفت چون سالروز تولد وبلاگ هست یک سال گذشت خیلی زود نگذشت دیر هم نشد یک سال همون یک سال بود یادمه اولین عنوان وبلاگم اسمش طنز روز بود دومیش من و خودکار آبیم سومیش روزهایم آفتابی است چهارمیش روزهایم برفی است طی این سالها با خیلی چیز ها آشنا شدم دوستانی رو از دست دادم با کسای جدیدی آشنا شدم... فکر میکنم این مسائل واسه همه باشه.. باید تشکر کنم از دوستانی که همیشه لطف دارن و منو شرمنده میکنن و همیشه به وبلاگم سر زدن نظر دادن  از دیر آپدیت شدنش ناراحت شدن و...از جمله این دوستان سارا خانم و بچه های دیگه که لینک وبلاگشونو دادم بهتر خودتون با اونها آشنا بشید تشکر میکنم...صد سال یه این سالها ایلیا دات کو دات اس آر تولدت مبارک

   نشسته بودم و خسته از دست زمانه , تقویم دلم را پاره پاره می کردم . توی مرگ ناخواسته  درون برگهای پر از سکوتش , خنده بی روح مردمانی دیدم دو رو: واسبانی که شیهه زنان برخواب سنگی کودکانه ام می تاختند , همیشه از یک غروب سرد تا غروبی دیگر در شفافیت زلال عشق , خیره در موجهای سهمگین دریا بر لوح ذهنیت جاری می شوم وخاکستری آن ماه که در لوای آتش دورنگیها سوخته بود را درکیسه ای جمع کردم وصادقانه به اوج آسمان به پرواز در آمدم واز توی تکه تکه خاطراتم تو واپسین لحظه دلخراش ناله جون دادنم می آمد به گوش جنگل پیر ونسیم از روبرو می آمد تا مرا تسکین دهد روزهای برفی با تو هستم در بهارو همه فصلهای سال...

از دست این سرور ها ...

سلام به همه دوستان

 بعد از سلام تشکر کنم از سارا که منو مجبور کرد خیلی سریع پیگیر بشم ببینم چرا تالار گفتمان وبلاگ غیبش زده ... اول فکر کردم واسه اینه که قالب رو دستکاری کردم پریده اما دیدم نه همه چیز سر جاشه . رفتم دنبال ریشه اصلی  میدونید چی دیدم ....!؟

با عرض پوزش

 

به دلیل تعویض سرور استفاده از مطالب این سایت در این لحظه امکان پذیر نمی باشد.

لطفا طی ساعاتی دیگر مراجعه فرمایید.

با سپاس فراوان

 بله این بود که نمیگذاشت تالار گفتمان باز بشه...

خوب من و شما که همیشه واسه این جور چیزا سرکاریم این یکی هم روش ... میرم یه ساعتی میام که سرورتون درست شده باشه .. فقط امیدوارم که این که گفته طی ساعاتی دیگر نشه روزهای دیگر . هفته های دیگر .ماههای دیگر و .... بگیرو برو ....  

لب به ستایش گشوده ام

برنیلی آسمان رویاها با خون دل من نوشته شد نامت و در دفتر کوچکم, غزلهایم مرداب دو چشم شهلائیت را برایم ترسیم می کنند

بر سینه سرخ هر داغدیده ای از آغ آرزوهای گداخته و از خروش و نهیب عشق جویبار قشنگ آتش خشمت به بستر وهم خیالاتم صدمه زده است ومن از ایثارم می شکنم واز هر رهگذری نفرینی می قاپم .

اینک در آرزوی یک ترحم لب به ستایشش گشوده ام , عکس تو , همیشه روبروی من , در قابی آراسته به متن های عاشقانه حبس شده است .اما تو ترانه خوب می خوانی و مرا از کوچه پس کوچه های خیال برانگیز می رهانی و دستانت مرا به گرمی می ستایند و این یعنی هر آنچه من از خدایم می خواسته ام .

هان از تو سئوال می پرسم دختر پشمینه پوش با کدام لحن دلنشین ترا صدا کنم ؟ تو که همیشه جذبه چشمت در ژرفنای دریا خموش و سرد , تاریک چو من غمگین , غریب و غریب پوش خاطره های گذشته را برای مروری دوباره در اذهان خود اظهار می کنید ! چگونه در دل آرامشی به قدر یک سال نوری را بدست خواهی آورد تا در ثانیه ای ترا بقاپم .

تو رفتی , امید هم با از من دور شد و درد  از راه رسید , بی تو بهارمن یعنی خزان و یادت همه عمرم , در سینه عاشقم جاودان باش .

تو رفتی ولی نمی رود از گستره خیال من نامت , بر سینه سبز آرزو هایم به خط زرد ثبت شده است نامت در اصل پیغامت .

نم نم باران تا سپیده صبح

با چشم های خسته در زیر نم نم باران تا سپیده صبح , تا خود صبح و آغاز نور طلایی گریه کردم دیشب تا وصل امروز , مه در حادثه ای مرده بود و من عصاره شب تیره را با سرکشید م , جرعه ای به خشکی هدیه دادم تا پایان آنروز , شاید دیگر شبی , شبی خجل نگردد از ستاره باران در قلب آن خموشی رعب و وحشت , ناگه چه خروشی برخاست

 که گفت : تو شریفی با حیا از نسل سربداران چگونه رستی با این تن شکسته از آن همه تیرباران بدور از هراس امشب وشب های دیگر و آن خاطرات خونین , پیمانه ای از خون لاله عاشق درمان تاریکی است تا در نوری غرق شود

ای عشق ای پناه دل های بی قران , دستم بگیر و بگذار از دولت تو امشب بگذرم , تا به نور برسم .

از خاطرم گذر کرد , اندیشه ای و خواندم هزارداستان پر مخاطره , که ز آفتابش ائینه می تراود و خیل خیالش همراه باد و یاران و مه غلیظی جاری کرد به نرمی حباب پشمینه ای بر تنم , در زیر همان چک .چک باران , باز تا سپیده صبح خواهم نشست و چشمانم را به راهی دور خواهم دوخت بلکه از راه بیایی .

دیگر بیهوده است

هر صبح به صبح ، پروانه از تشعشع نور خورشید خانوم می آید و دفتر مشقم را با حسرت گلبرگ خط می کشد .

و با شبنم ، پای دفتر مشقم را  نمره می گذارد ، نمره بیست .

دراین هنگام پاک کن دیگر بیهوده است و هیچ مهارتی را نمی پذیرد.

حال اگر خطی پاک کنم جایشان پیداست و نمی توان نادیده گرفت و بی بهانه از آن گذشت .

ای که خط خوردگی مشقم از توست و رد پای تو در زیر پاک کن پیداست و راه فرار از سرزنش معلمم را ندارم که همیشه می گفت : دفتر مشقت چرا این همه قلم خوردگی دارد ؟

نمی دانم چه بگویم تا معلم اینبار از سر تقصیرم بگذرد ، یا بهانه ای که تا الان نگفته باشم .

 به عقیده من زندگی را از سر سطر وفقط درسر فصل دفتر پاکنویس باید شروع کرد ،من بر این باورم ،که هیچوقت برگی از زندگی را در باطله ننویسیم و با همان پاک کن خط پررنگ زندگی را کمرنگ و کثیف نکنیم .چه کسی به من، یا تو، یا همه ما، اجازه می دهد تا زندگی را در غالب چند کاغذ باطله با خود حمل بکنیم . این یعنی اینکه همه بر اساس شالوده زندگی خود استوار باشیم .چون اگر خط زندگی را در دفتر مشقمان  پاک بکنیم جای آنها پیداست و بر کسی پوشیده نیست