با چشم های خسته در زیر نم نم باران تا سپیده صبح , تا خود صبح و آغاز نور طلایی گریه کردم دیشب تا وصل امروز , مه در حادثه ای مرده بود و من عصاره شب تیره را با سرکشید م , جرعه ای به خشکی هدیه دادم تا پایان آنروز , شاید دیگر شبی , شبی خجل نگردد از ستاره باران در قلب آن خموشی رعب و وحشت , ناگه چه خروشی برخاست
که گفت : تو شریفی با حیا از نسل سربداران چگونه رستی با این تن شکسته از آن همه تیرباران بدور از هراس امشب وشب های دیگر و آن خاطرات خونین , پیمانه ای از خون لاله عاشق درمان تاریکی است تا در نوری غرق شود
ای عشق ای پناه دل های بی قران , دستم بگیر و بگذار از دولت تو امشب بگذرم , تا به نور برسم .
از خاطرم گذر کرد , اندیشه ای و خواندم هزارداستان پر مخاطره , که ز آفتابش ائینه می تراود و خیل خیالش همراه باد و یاران و مه غلیظی جاری کرد به نرمی حباب پشمینه ای بر تنم , در زیر همان چک .چک باران , باز تا سپیده صبح خواهم نشست و چشمانم را به راهی دور خواهم دوخت بلکه از راه بیایی .
مرسی اینم قشنگ بود
راستی ایلیا تالار گفتمان و چی کارش کردی؟ چرا نیست؟
سلام
« زندگی » زیباست، کو چشمی که « زیبائی » به بیند ؟
کو « دل آگاهی » که در « هستی » دلارائی به بیند ؟
صبحا « تاج طلا » را بر ستیغ کوه، یابد
شب « گل الماس » را بر سقف مینائی به بیند
ریخت ساقی باه های گونه گون در جام هستی
غافل آنکو « سکر » را در باده پیمائی به بیند
شکوه ها از بخت دارد « بی خدا » در « بیکسی ها »
شادمان آنکو « خدا » را وقت « تنهائی » به بیند
« زشت بینان » را بگو در « دیده » خود عیب جویند
« زندگی » زیباست کو چشمی که « زیبائی » به بیند ؟
http://kharabati5.blogfa.com
بدرود...
salam webet bahale vali oon moghee ke shoma dashtid pC roshan kardano yad migereftid ma web bazi mikardim!