-
وبلاگ گروهی
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1384 06:36
دارم روی قالب یه وبلاگ گروهی کار میکنم دوستای صمیمیم میتونن در این وبلاگ مطلبهای خودشونو بنویسند به نام خودشون. تا من دارم قالب رو درست میکنم دوستان سعی کنند اسمی واسش پیدا کنن . نظر شما باعث پیشرفت وبلاگ میشه ممنون
-
پول + جنبه =؟
دوشنبه 7 آذرماه سال 1384 08:40
(کارتم تموم شد نتونستم آپدیت کنم به موقع شرمنده ! این روز رو هم به همه دوستان تسلیت میگم ) ۴ روز شد هیچ اتفاقی تا الآن نیافتاده ؟ خوب هر چه که بود حالا دیگه مهم نیست اما خیلی واسم جالب بود مثل اینکه این شتر نبود که در خونه من خوابیده بود میشه گفت اصلاٌ شتر نبود شاید خر هم نبود..! گفتم شتر ببینم شاید گرفت ..! به هر حال...
-
هر کس احتیاج به شانس دارا بخونه!
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 06:28
با عشق همه چیز ممکن است موقعی که این نامه را دریافت می کنید کسی را که دوستش دارید ببوسید و منتظر یک معجزه باشید . نسخه اصلی این نامه در نیوانکلند می باشد . این نامه نه بار در دنیا چرخیده است . شانس برای شما فرستاده است ظرف مدت 4 روز پس از دریافت این نامه شما اخبار خوشی دریافت خواهید نمود بشرط آنکه به نوبه خود آن را...
-
شانس دارم یا ندارم؟
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1384 04:12
میگم نکونه من این روزهای برفی رو درست کنم از اون طرف دوباره بلاگ اسکای جو بگیرش سیستم رو عوض کنه یعنی دیگه خیلی با مزده و زد حال خرابی میشه خندم گرفت نه انشاء ا... که از این جو گرفتگی ها بیرون اومده ..امیدوارم با تالار گفتگو حال کنید و کنتور یخی مرسی از همه دوستان!!! ادامه دارد...
-
چقدر هوا سرده اینجا!؟
دوشنبه 23 آبانماه سال 1384 06:14
بعد از مدتی یادم افتاد که پروانه قشنگم رو تنها گذاشتم دسریع رفتم دنبالش یه گوشه تنها نشسته بود خلاصه از حال و هوای روزهای برفی گفتم اونم پذیرفت و اومد امیدوارم از این روزها لذت ببره همچنین شما.و البته مواظب باشید سرما نخورید.
-
روزهایم برفی است
جمعه 20 آبانماه سال 1384 19:00
بازم سلام اومدم بگم این ابر بزرگ آبی قشنگ کم کم داشت زشت و سیاه می شد که هوا خیلی سرد شده بود اون نور کمی هم که خورشیدم داشت دیگه از بین رفت هوا تاریک و تاریکتر شد که یه دفه صدای رعد و برقی من و از خواب بیدار کرد آره شب شده بود از پنجره بیرون رو نگاه کردم قطرهای بارون خودشو نو با ضربه به زمین میزدن صداشون توی گوشم...
-
ای روزهای آفتابی
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 05:59
سلام به همه دوستان خوبم امیدوارم شاد باشید با کارهایی که بلاگ اسکای در این روزهای کرده ضد حالی به قالب وبلاگ زده خوب چه میشه کرد باید باهاشون برقصیم با اجازتون من هم اسم روزهای آ فتابیم رو آبی کردم خوب دیگه حالو هوایی عوض میشه هوا سرد شده گرم بپوشید سرما نخورید. ادامه دارد...
-
به همین سادگی !!!
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1384 07:24
حرف زدن با عکس خیلی مزه میده نکته مهم اینجاست که من به عکسی که درست میکنم یه دیدی دارم و دیگری یه دید دیگه حرف همه به یک نکته خلاصه میشه اما طرز بیان خیلی متفاوته! مثلا اگر بخوام منظورم رو از این عکس بگم:اینکه آدم نباید به راحتی اعتماد کنه و یکی گفت من و تو اونم آره دیگه...(مثال بود) اعتماد بیجا منجر به رعد و برقی در...
-
حرفم با این عکس چیه؟
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 06:06
خیلی بامزست که آدم حرفهاشو با عکس بزنه البته واسه کسی درک بالایی داشته باشه
-
دارم میام با دست پر
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 07:43
-
یاد وطن غربت دور
جمعه 22 مهرماه سال 1384 10:17
شد شش سال... شش سال ٬کامل ِ کامل ! زود گذشت؟ انگار همین دیروز بود...همه فرودگاه جمع بودن... میگفتن میخندیدن... هیچکی نمیدونست این دوری قرار چقدر طول بکشه٬ چقدر اذیت کنه٬ چقدر دلتنگی... ولی دیگه برام فرقی نمیکنه اگه این شش بشه هفت٬ هشت یا حتی ده! دلی نمونده که تنگ بشه! آه کاشکی در این غربت ِ دور مرا امید وطنی بود ای...
-
میام دوباره
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 08:03
سلام .این چند وقته حسابی سرم مشغول ساختن قالب بود ..شرمنده کامل بشه میام.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 08:03
سلام .این چند وقته حسابی سرم مشغول ساختن قالب بود ..شرمنده کامل بشه میام.
-
با تو می گویم ای قلم
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 05:17
-
ببخشید خاطرات خوب از آب در نمیاد
جمعه 11 شهریورماه سال 1384 08:49
سلام از همتون ممنونم که به من لطف دارین .راستشو بخوایین نوشتن خاطراتی که توی دفتر نوشته میشه و با اون خطها چه بد و چه خوب با نوشتن در اینجا خیلی فرق میکنه .البته همش نوشته نیست نقاشی ها و طرحهایی که آوردن به اینجا مشکله .خوب سخن کوتاه کنیم ...خلاصه از نوشتن خاطرات دفتر هم گذشتیم یه جورایی آره دیگه... اسم وبلاگ هم اسم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 05:16
-
مقدمه خاطرات (کلنگ میزنم!؟...)
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 05:21
سلامی چو بوی خوش آشنایی به تمام دوستانم که همیشه دوست داشتن این وبلاگ فعال باشه و اون دوستانی که اینجا رو خونه خودشون میدونستن و سر میزدن...با همه این اوصاف اومدم تا این چند وقتهای که نبودم..نتونستم..تنبلی کردم و....حالا بماند! رو جبران کنم...یه جورایی یا علی گفتیم و عشق آغاز شد... ۳ ماه آموزشی به خوبی تمام شد سر یگان...
-
دیگه خیالی نیست...
جمعه 10 تیرماه سال 1384 22:38
سلام من اومدم با یه کوله بار از خاطره....
-
عنوان وبلاگ تا مدت نا معلوم عوض میشه
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1384 10:32
چه سلامی چه علیکی ...اگر باره گران بودیمو رفتیم .اگر نامهربان بودیمو رفتیم همتونو دوست دارم خودم رو هم دوست دارم وبلاگ کوچولوم رو هم دوست دارم یه جورایی i love you همتون ... اون کسایی رو که میخواستم ببینم دیدم.... اما شما رو ندیدم... انشا ا... پایان دوره یه سایت درست میکنم فقط خاطرات سربازیمو می نویسم اسمش رو هم به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1384 10:23
<<بــنام خـــدا>> سلام به همه دوستان خوبم مرخصی میان دوره شد .خدا خواست که چند روزی در خدمتتون باشم امیدوارم حاله همتون خوب باشه زیر سایه پدر و مادرتون و هر روز بهتر از دیروز باشه ...سوالهای که خیلی از دوستان داشتن این بود که کجا هستم (البته که تو لباسام ) اگر که حمام نباشم ...آموزشی یزد هستم .با هوای...
-
به یاد من باش نقطه سر خط
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1383 09:14
سلام به همه دوستان خوبم باید بگم که دارم میرم سر بازی من الان که دارم این مطلب رو می نویسم ۲ ساعت دیگه باید برم خدمت هنوز نمیدونم کجا آموزشی هستم...از همینجا روی ماه تو دوست عزیزم رو می بوسم که منو فراموش نکردی...و در آخر که اشاره میکنن وقتم کمه(مامانم میگه) وبلاگ هنوز پایدار هست ... اما نوشتن رو سپردم به ...نزدکتر از...
-
ماجرای فیل ۲
شنبه 15 اسفندماه سال 1383 08:51
-یه فیل رو با ۳ حرکت چه جوری میذارن تو یخچال؟؟ -در یخچالو بازمیکنن.فیلو میذارن توش.در یخچالو میبندن!!! -یه زرافه رو با ۴ حرکت چه جوری میذارن تو یخچال؟؟ -در یخچالو باز میکنن.فیلو میذارن بیرون.زرافه رو میذارن تو یخچال.درشو میبندن!!! -شیر جنگل یه روز مهمونی میگیره.همه حیوونا حضور دارن به جز یکیشون.اگه گفتین کودومشون...
-
ماجرای فیل ۱
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1383 01:14
شما شاید بیشتر جکها و یا به نحوی معماها رو شنیده باشید.اما در هر حال نوشتنش ضرر که نداره درسته؟؟؟؟ -میدونید به فیلی که لباس خواب پوشیده باشه چی میگن؟؟؟؟؟؟ -میگن شب بخیر! -حالا وقتی همون فیله لباس خوابشو در بیاره بهش چی میگن؟؟ -میگن وای وای چرا لخت شدی!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 اسفندماه سال 1383 08:33
مخواستم یکم از این ادبیات و خزاء ولاتی که در متلک! به کار میره رو براتون بگم ، بعضی از این کلمات هم تو متلک به کار نمیره!!!!!!!!!!! در این یاداشت فقط به کلمات و عبارات اشاره میکنم: خـــــــــــــــــــــفن ـ زاقارت ـ صوصول!!! ـ تیتیش ـ چش عسلی… ـ بخورمت الهی… ـ مامان طلاـ خانوم خانوما!!!!!ـ فــــــــــــــــــــــدات...
-
منتظر باشید
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 01:44
سلام از اینکه دیر به دیر اپلود میشم متاسفم سرم شولوغه اما خوب جبران میکنم... (راستی تا یادم نشوده شهر جدید رو معرفی کنم البته نه خودتون ببینید میفهمید....)
-
کاره خودمه
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1383 09:21
نظر تون در مورد قالب چیه..!؟ حتماْ بگید که منتظرم
-
کتاب
شنبه 24 بهمنماه سال 1383 08:05
یه کتابی هست با عنوان : " دایرة معارف بی نزاکتی یا چطور کفر مامانو دربیاریم! " خیلی کتاب جابیه! (البته بگم خیلی به درد سن بالای ۳ سال نمی خوره،اما ارزش خوندن داره.) و این هم یه قسمتهایی از کتاب: ۱.وقتی مامان جارو برقی رو روشن میکنه از ترس جیغ بکش. ۲.یاد بگیر که در توالت را از تو قفل کنی بعد جیغ بزنی! ۳.هر حرفی رو که...
-
خانمهای که ناراحتی قلبی دارن نبینن..۱؟
جمعه 23 بهمنماه سال 1383 02:55
نتیجه گیری نهایی پسران... نتیجه 4 روزگی:تو کارها خیلی سریع و بدن هم ورزشکاری نتیجه ۱ ماهگی:هر چی بخورن چاق نمیشن سه روز کم لطفی کردن تو بگو سه سال... نتیجه ۹ ماهگی:فقط میشه گفت پیشرفت علم در آینده نزدیک همین بغلا...دو کوچه بالا تر نتیجه ۵ سالگی:نشون دهنده ای کیو بالا و سرشون تو کتاب (مثبت+) نتیجه ۱۵سالگی:اگر میانگین...
-
موسسه شوهریابی برای دختران جوان و قانع افتتاح شد
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1383 10:29
اولین طبقه موسسه بر روی در نوشته شده بود: این مردان شغل آبرومند و بچههایشان را دوست دارند دختری که تابلو را خوانده بود گفت؛ خوب بهتر از بیکاری یا بچه دوست نداشتن است ولی دوست دارم ببینم بالاتریها چگونهاند؟ پس رفت به طبقه دوم. در طبقه دوم نوشته شده بود: این مردان شغلی با حقوق زیاد؛ بچهها و همسرشان را دوست دارند و چهره...
-
چشم دل
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1383 10:14
این داستان رو شنیدید که: پسر بچه ای در خیابان سکه ی یک سنتی ای پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول ان هم بدون هیچ زحمتی خیلی ذوق زده شد.این تجربه باعث شد بقیه روز ها هم با چشم های باز سرش را به سمت پایین بگیرد (به دنبال گنج!). او در مدت زندگی اش ؛۲۹۶سکه ی یک سنتی؛۴۸ سکه ی ۵ سنتی؛ ۱۹ سحه ی ده سنتی ؛ ۱۶ سکه ی ۲۵ سنتی؛ ۲...