با چشم های خسته در زیر نم نم باران تا سپیده صبح , تا خود صبح و آغاز نور طلایی گریه کردم دیشب تا وصل امروز , مه در حادثه ای مرده بود و من عصاره شب تیره را با سرکشید م , جرعه ای به خشکی هدیه دادم تا پایان آنروز , شاید دیگر شبی , شبی خجل نگردد از ستاره باران در قلب آن خموشی رعب و وحشت , ناگه چه خروشی برخاست
که گفت : تو شریفی با حیا از نسل سربداران چگونه رستی با این تن شکسته از آن همه تیرباران بدور از هراس امشب وشب های دیگر و آن خاطرات خونین , پیمانه ای از خون لاله عاشق درمان تاریکی است تا در نوری غرق شود
ای عشق ای پناه دل های بی قران , دستم بگیر و بگذار از دولت تو امشب بگذرم , تا به نور برسم .
از خاطرم گذر کرد , اندیشه ای و خواندم هزارداستان پر مخاطره , که ز آفتابش ائینه می تراود و خیل خیالش همراه باد و یاران و مه غلیظی جاری کرد به نرمی حباب پشمینه ای بر تنم , در زیر همان چک .چک باران , باز تا سپیده صبح خواهم نشست و چشمانم را به راهی دور خواهم دوخت بلکه از راه بیایی .
و با شبنم ، پای دفتر مشقم را نمره می گذارد ، نمره بیست .
دراین هنگام پاک کن دیگر بیهوده است و هیچ مهارتی را نمی پذیرد.
حال اگر خطی پاک کنم جایشان پیداست و نمی توان نادیده گرفت و بی بهانه از آن گذشت .
ای که خط خوردگی مشقم از توست و رد پای تو در زیر پاک کن پیداست و راه فرار از سرزنش معلمم را ندارم که همیشه می گفت : دفتر مشقت چرا این همه قلم خوردگی دارد ؟
نمی دانم چه بگویم تا معلم اینبار از سر تقصیرم بگذرد ، یا بهانه ای که تا الان نگفته باشم .
به عقیده من زندگی را از سر سطر وفقط درسر فصل دفتر پاکنویس باید شروع کرد ،من بر این باورم ،که هیچوقت برگی از زندگی را در باطله ننویسیم و با همان پاک کن خط پررنگ زندگی را کمرنگ و کثیف نکنیم .چه کسی به من، یا تو، یا همه ما، اجازه می دهد تا زندگی را در غالب چند کاغذ باطله با خود حمل بکنیم . این یعنی اینکه همه بر اساس شالوده زندگی خود استوار باشیم .چون اگر خط زندگی را در دفتر مشقمان پاک بکنیم جای آنها پیداست و بر کسی پوشیده نیست
(خیلی ممنون از اینکه این چند روزه منو تحمل کردید تا بتونم روی بعضی ها رو کم کنم...بازهم میگم ببخشید...
دوستون دارم.)
ش یعنی پر شاپرک
ش یعنی شراب نابی
ش یعنی از شریعت شیواتر
ش یعنی شریان خون لاله عاشق
ش یعنی پایان شب تار
شیشه ام از ش تو رنگ می گیرد
ش تو یعنی شفابخش تن من
ش تو مرا شیر می کند .شمع از ش تو نور می گیرد .
ش یعنی شاهپسند , ش یعنی شاهچین , ش یعنی شاتوت .
من ش تو را بنده ام ( شریعت ) , و میم تو را میم محبت می دانم .
میم تواز مرغ عشق نوا می گیرد,میم یعنی بالاتر از همه چیز ( مادرم )
میم تو بالاتر از مسجد و معبدم .
میم تو سرلوحه مولایم علی ( ع ) است , میم تو را مریدم , میم شهرتت یعنی موهبت اعلا .
میم یعنی مجنون , یعنی مرد بودن , یعنی من و تو ما بشیم .
میم یعنی ممارست , یعنی محبت , مونس , مجمل عشق .
صدا کن مرا , تا صدا کنم ترا , و همه با هم یک صدا بگوئیم صدا کن مارا , منی که طنینم از جنس خاک پاک و ایمان بود و تکیه ام بر خویش, منی که هیبت البرز در سکوتم بود, منی که از غم بی همدمی , غرورم مرد و شبی از درد حقارت روح ایمانم شکوه و عظمت خود را در خود کشت و همان غرور مجروحم در خاک تشنه و چرکین کوچه ها لغزید و به پای سلامی گرم و صمیمی بی جواب ماند و گوش نازنینم این شکست را با طبلی از صدف د رسیطره مغزم به تصویر کشید .
دستان پر تب مردانه ام در هوای بهاریت خشکید,اکنون صدا کن مرا, منی که چشمه یکرنگی و صمیمیت را هرگز ندیده ام و روح وحشی من مرد و شکوه درونی خود را کشت و باطنم پوسید و بوی گندم و تعفن زخم دلم زحجم بزرگ عشق برخاست
کنون پشیمانم !! پس مرا با لحجه گل صدا کن مرا مرا بنام خودم بخوانید که با فریب شما , همگام و با دروغ شما موافق نیستم .
صدا کن مرا , ای در تو زبان و گفتگو با من در پلک تو چشم و جستجو بامن , خالی تر از نگاه و ابر و بارش برفم , فریاد ,تو طبل تهی هستی و های و هوی با من , اولین حرف کتابم یا علی و تو کشکولی از عشق علی و یا هو , یا هو گفتن از من...
اگر چه سخت دلگیرم ، در این تکرار مکررات اسیرم
لیکن از صمیم قلب تُرا ای زیبای خُفته در رختخواب شب ،
تُرا تا لحظه دیدار ، تُرا تا مرز بی انکار ، تُرا می خواهم و تُرا می جویم . ( خدا )
اما تو مثلِ همیشه مرا در خود جا مگذار ، نگاهم کُن ، نگاه منم همان خودِ تنهایی در سقف کوتاهِ دلتنگی .
حریص ام برای لحظه موعودت ، گریزی نیست از این بودن و لیک با تو خواهم آمد به سبزینگی دِلت ، و از هر فرصتی با تو برای عشقت لبریزم از آرزوی شبانگاهی .
بدون تو دلم را برکدامین شانه استوار آویزان کنم ، صدایی جز حزنِ دلْ در این دالانِ تنهایی نیست .
چرا دیگر نمی آیی تا از این کابوس طولانی رهایمْ کنی ؟
بیا و مرا با خودت ببر ، حتی به هر بن بست که می خواهی ، ولی مرا در خویش جا مگذار ، ببر به هر جایی که بتوانم ریشه ای در خاک تَر کُنم .
در اینجا شعاریست بنام ( بدونِ عشق باید سر کرد ) .یاد آنروزهایی که دلم سبزُ بهاری بود و از آن زمان تا چند وقتی در احساسم طنینِ عشق جاری بود یاد آنروزهایی که دلم پْر از تمنای تو بود و از آن زمان تا چند وقتی در احساسم طنینِ موسیقی جاری بود