سلام شرمنده دیر آپلود کردم
پر ازغم ، پر از تشویش و اضطراب بود ، ژرفای نگاهش یا آنمردی که سراسر شور بود تکیه گاهش یک دیوار گلی بود .
می گفت : از باغاتِ سبزِ شهرش و اشکی که حلقه زده بود کنجِ نگاهِ خسته اش ، و آهی کشید از درون ، از عمقِ دلْ و غمی مبهم شنیده می شد در اعماقِ آه اش .
دستانی پینه بسته داد از داغِ جور و تلاشِ عشقْ ، و در همان دستان ، کوله باری کهنه پر از شرم و غمِ دوری زوزه می کشید .
کمی نان و اندکی عشق و جرعه ای آب توشه راه اش را گرفت .
همان مرد در پستوی نگاهش رازهایی پنهان داشت شاید به خاطرِ زن و نوزادِ دوروزه اش قصدِ رفتن کرد .
گریستن عار است
دلم برای صداقت، راستگوئی و خنده هایت تنگ شده است .
دلم برای تو ، تبسم های شیرینت ، لحظه هایت تنگ شده است .
ببند پنجره را !!
دور ، دورِ نیرنگ است .
برای حجمِ سنگینِ باورت حتی دلم تنگ شده است .
بیا ببین ،!
هزار بغضِ شکسته و فرخورده در تهِ گلو مانده است .گر چه در این زمانه گریستن عار است .
چه می دانی که چقدر دلم برای نبودت تنگ شده است.
آسمان و ستاره ها در نظرم ، از نبودت هزار رنگ است .
هر روزیادهای خوبت از آسمانِ ابری دلم مدام و یکریز همراه با غرشِ ببر مانند بر سقف کوتاه دلم...
سلام به همه دوستان خوبم .....
از همه تبریکاتتون خوشحال شدم امیدوارم این روزها همیشه برفی و به یادگار بمونه....
از طرف همه شما نایبو زیاره هستم امیدوارم قبول حق تعالی باشه....
الان مشهد هستم یک هفته ای اومدم حال و هوا عوض کنم از طرف همه دوستان میرم حرم زیارت میکنم...امیدوارم که قسمت تک تک شما بشه ...روزهایتان برفی خیلی خیلی خوش بگذره...
توی همین هفته تولدمه
ماه تابان , سرو خوبان , جان جانان , ای خوبِ من با من بخوانْ با من بمان , آبِ روان, عشقِ جوان, نابسامان , ای عشقِ منْ بامن جوان , با من دوان , ابرِ باران , نورِ یاران در بامدادان , ای روحِ من , با خونِ من تیرو کمان , ای چشمِ من , با من بخوان با من بمان ...ای خوب من ماه تابان امشب مرو...( فرا رسیدن عید کریسمس رو هم به هم وطنان مسیحی تبریک میگم )
مانده برجای ،جای کفشی و نای جورابی در می زند ، چشم بگشای ! ای خرمن گل بیا با گلوی خروسان اذانی بگو از آن فاصله بسیار دور هر روستایی بر می خیزد از جای ، قرص نانی و کمی پنیر تا پایان کوه ، یا بیلی بر شانه و زنبیلی در دست و شاید شالی بر کمرش و گیوه ای در پای دارد .
ناقوس شخم کم کم باورم می شود .
بدانید : آسمان دست و رو شسته و پاک ، به رنگ آبی می درخشد ستاره ای نورانی و تا ستاره ای پر نور کمی آنطرفتر فاصله ها زیاد است و خوشه های طلا دسته دسته ناگهان از آسمان بعد از غرشی نا بهنگام بر سر مردمان می ریزد ، کبوتران تا پناهگاه خود فرسخی بیشتر فاصله ندارند
.می بینم تگرگی با نور خدا آغشته به سرعت عشق بر زمین همان روستا به محفل می نشیند آنچنان که بر زمین ، انگار دانه های یاقوت پاشیده ایم و ناگهان ابرها پراکنده و آسمانی دوباره شفاف ، این بار کمانی از ابرو , بر آسمان ظاهر شده است .چوپانان همچو گذشته صبح به شیر می رسند و گله در صحرا پراکنده می شوند و دوباره همان قرص نان و کمی پنیر و همان گیوه دیروزی همراه با کمی از خورشید زرد طلایی همراه با چای پر رنگ کتری ، خستگی از تن مردمان روستا دور می کند . ( این کجا و آن کجا )
خیلی ممنون از یه بنده خدا که منو از افکار شیطانی
کمی دور کرد تا دیگه
...بماند