در کورترین گره ها ' تاریک ترین نقطه ها ' مسدود ترین راه ها ' عشق بی نظیر ترین معجزه ی راه گشاست. مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی تو چیست ' ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترین قفل ها با کلید عشق و محبت گشودنی است. پس : معجزه ی عشق را امتحان کن !
>>> (ادامه مطلب داستان کوتاه دیگر = نجس ترین چیز دنیا !!! ) <<<
ادامه مطلب ...سلام.ببخشید از اینکه اینقدر دیر بروز کردم فصل امتحانات و حسابی به طرف بچه مثبت شدن پیش رفتیم که تا خواستیم خوب مثبت شیم یهو امتحانات تموم شد.حالا خنثی شدیم .دعا کنید نمره های خوب بگیرم فدای همه آدم برفیهای مهربون که در لحظه های آب شدنم بازم کنارم هستن...
میخواهم آقا برایت، از زخم هایم بگویم
زخمی که مانده است عمری چون استخوان در گلویم
بگذار شعری بگویم از این که چشم تو دور است
از این که دور از نگاهت تنهاییم ناصبور است
در دفتر شعرم آقا! باران اندوه و درد است
بگذار با تو بگویم زخمم دهان باز کرده است
بگذار با تو بگویم با ما چه کرده است یلدا
بگذار آری بگویم یلدا چه کرده است با ما
فصل سیاهی است آقا فصل سکوت است و خنجر
فصل فرومردن عشق فصل نفس های آخر
بگذار با تو بگویم رو راست، بیاستعاره
تقدیم دست و سر از ما از تو فقط یک اشاره
میآیی از جادة نور میآیی از سمت باران
این جمعه باشد ظهورت آقا! اگر دارد امکان
در مقدم چشم هایت روشن کن آیینهها را
سرسبز کن با ظهورت تقدیر آیینهها را
میخواستم شعر خوبی امشب بگویم برایت
اما نشد تا بگویم شرمندة چشم هایت
تا صحبت عشق شد . دلم یهو هری ریخت.نمیدونم چرا؟
اینروزا! هر جا هر طرف نگاه میکنم همه یه جورایی میخوان
بگن عاشقند !!!
توی روزنامه میخونیم...اون مرد عاشق!! معشوقشو دزدید
اذیتش کرد! بعد با وضعیت فجیعی تو خیابون رهاش کرد....
خیلی خنده داره..مجنون های امروزی چه راههایی دارن
برای ابراز عشقشون!!!....
یه جا دیگه میخونیم...فلان خانم همسرشو کشت.
فلان آقا بچه اشو کشت...اینا همه عاشقند؟؟
از عشق دیوانه شده اند؟؟
فرهادهای امروزی شیرین هایشان را به حراج میگذارند!
لیلی ها در گوش دشمنان فرهاد زمزمه عشق سر میدهند !!.
خیلی خنده دار شده..رسم عاشقی امروزززز......
عشق مادر تماشایست.....
مادر برای وصال به یار...فرزندش را کنارخیابون رها میکنه..
وه چه دردناکه این غریبیها..تو دیار خود غریب بودن دردناکه..
در این شهر غریبیهاکه صدها قلب را زنده زنده خاک میکنند.ما بدنبال چه میگردیم؟
یکنفر یکروز جایی گفت:
آدمها دلهای سیاه خود را هروز
با ابرنگ پر رنگ می کنند
با تظاهر به خوب بودن
چشم و دل خود را یکرنگ میکنند
وایییییی خدای من....
من چگونه در میان توده ماتم قصه عشق باور کنم؟
کاش کسی میامد....با یک فریاد ویا یک رعد آسمانی...
کاش کسی بیاید....که قلبها در آتش هجرش میسوزد...
میامدو التیام بخش زخمهای کهنه ماکه از دل رویاست باشد...
کاش کسی بیاید! با ردای مهربانی..و بر پل تنهایی مابایستد....
و فریاد عشق سر دهد.....
کاش کسی بیاید.