*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

روباه و کلاغ

یکی بود یکی نبود . در یک روز آفتابی آقا کلاغه یک قالب پنیر دید ، زود اومد و اونو با نوکش برداشت ،پرواز کرد و روی درختی نشست تا آسوده ، پنیرشو بخوره .
روباه که مواظب کلاغ بود ، پیش خودش فکر کرد کاری کند تا قالب پنیررا بدست بیاورد .

روباه نزدیک درختی که آقاکلاغه نشسته بود ، رفت و شروع به تعریف از آقا کلاغه کرد : ” به به چه بال و پر زیبا و خوش رنگی داری ، پر و بال سیاه رنگ تو در دنیا بی نظیر است . عجب سر و دم قشنگی داری و چه پاهای زیبائی داری ،‌ حیف که صدایت خوب نیست اگر صدای قشنگی داشتی از همه پرندگان بهتر بودی .

کلاغه که با تعریفهای روباه مغرور شده بود ، خواست قارقار کنه تا روباه بفهمد که صدای قشنگی داره ، ولی پنیر از منقـارش می افتـد و آقـا روبـاه اونو برمی داره و فـرار می کنه .

کلاغ تازه متوجه حقه روباه شد ولی دیگر سودی نداشت .

خوب بچه های عزیز من چه نتیجه ای از این داستان گرفتید . باید مواظب باشید ، اگر کسی تعریف زیاد وبیجا از چیزی یا کسی می کنه ، حتمأ منظوری داره . امیدوارم که شما هیچ وقت گول نخورید .

زاغکـی قـالب پنیـری دیـد به دهان بر گرفت و زود پرید

بر درختی نشست در راهی که از آن می گـذشت روباهـی

روبه پر فریـب وحیلت ساز رفـت پـای درخـت کـرد آواز

ـفت بـه بـه چقـدر زیبائی چـه سـری چه دمی عجب پائی

پرو بالت سیاه رنگ و قشنگ نیست بـالاتر از سیـاهـی رنگ

گرخوش آواز بودی و خوش خوان نبودی بهتر از تو در مرغان

زاغ می خواسـت قارقار کند تـا کـه آوازش آشـکـار کنـد

طعمه افتاد چون دهان بگشود روبهک جست و طعمه را بربود

یک جک هم داره : یه روز روباه کلاغ رو میبینه پنیر داره .میره جلو شروع میکنه به تعریف کردن که چه سری چه دمی .... کلاغ میگه : برو بابا من خودم کلاس سومم...

یه جوری ناجور

دلم میخواد صدات کنم

دلم میخواد نگات کنم

دلم میخوات بادیدنت

مست بشمو دعات کنم

دلم میخواد نگام کنی

با نگات صدام کنی

منو ببینی که مست شدم

اونوقت منو رها کنی

یکم عشقولانه....

عشق نمیپرسه که تو کی هستی؟ ........فقط میگه که تو مال من هستی
عشق نمیپرسه که اهل کجایی؟...........فقط میگه که تو قلب من هستی
عشق نمیپرسه که تو چیکار میکنی؟.......فقط میگه باعث بشی قلبم به ضربان بیافته
عشق نمیپرسه چرا دور هستی؟..........فقط میگه همیشه با من هستی
عشق نمیپرسه که دوستم داری؟...........فقط میگه عاشقانه دوستت دارم

حضور یعنی همان لبخند تو

ثانیه ها با حضور تو بی بهانه ترین گل های ارغوانی منند,

واین جز عشق نمی باشد .

عشق من یعنی همان لبخند تو , یعنی سلامی دوباره برای من , در پرده ابهام آن نگاه دیروزت که شاید هزاران فرداهای دیگر وزمستانهای فروان دیگری ادامه داشته باشد.

همه ناگفته ها را من با چشم خود می بینم , ومثل مثنوی می خوانم بیا صرفنظر از قامت دیروز وهمراهی فرداهای نیامده .

بامن باش تا برایت خانه ای از گل سرخ بسازم

بامن باش تا برایت کبوترانی پرورش دهم که هیچگاه

بالی شکسته نداشته باشند .

با من باشد , در اسفند ماه مثل همیشه های دیروزی که به انتهای همان نگاه اولمان ختم می شود ( یعنی باز ادامه خواهد داشت)

هرگاه تو با من باشد آئیند عمق نگاه هایت را در کمتر ثانیه ای مرور خواهم کرد وکتاب قطور عاشقانه ات را با گوشه چشمی تفسیر می کنم وترجمه مژگانت را به سرفصل ابروانت پیشکش می کنم .

هرگاه تاری از مویت را می بینم چند خیابان طویل را در پیچش مویت خواهم دید وفصل فصل ِ عشق را با چتری از جنس ابر در می نوردم

آیا کسی آرد پیش تو پیامم را ؟

اگر بیاد داشته باشید آنروز چنان خورشیدِِِ نورانی تو تابیدی بامم را ، و بیشتر از همیشه می مهتاب می ریختی جامم را،و مگر با تو چراغ عشق بیفروزم و با یادت چراغان کنم شامم را،وبنازم جذبه ی چشم لیلائیت ، که مجنون بخشیدی نامم را ،در این فصل پر از درد و غبار آلود ، تن تو پیوسته عطر آگین می کند مشامم را ، بمان با من، تو با آن میخانه پر از جذبه چشمت بالا بلند ، و اینک آرزو وار بی تو می خوردن باد حرامم را .

به حیرت ماندم و تشنه ، در این صحرا ، تو ای دریا ، چو می آئی خوش می کنی کامم را ، عزیزم به کی انس خواهی گرفت ؟ آیا کسی آرد پیش تو پیامم را ؟

این زمان برایم زمان شکفتن و و این هوا برایم هوای بهار با رایحه دلپذیر عطر اقاقیا ، این فضا ، فضای معطر و مصفا و صفای بهار ، دوید در رگ خشک زمین امسال شراب حیات و رقصید برتن تو امسال عشق عقاب ( من ) .

چه بگویم نشست بر لب گل ، نوشخنده های بهار ، و غروب تلخی در زمستان امسال ، و طلوعی دیگر در فصل بهار ، .

زمانه سبز و زمین سبز و زیر پای بهار سبز ، چمنگونه به جویبار شد جاری شراب گل و آرزویی ناتمام مانده بر لب خشک همین زمین، امسال .

مرا زغم برهان ای جادوی صمیمی ، ای طراوت موعود ، من بی تو نیستم ای دوست و آشنادربهار امسال ، .

آن دو چشم ناز تو برایم آرزوست ، ای چراغ امید هزار مرتبه بهتر از بهار امسال ...

سال نو هم مبارک

پیشاپیش عید نوروز رو به همه تبریک میگم!

بهار جشن طبیعت است، و طبیعت در جشن بهاری خویش آنقدر زیباست که آدمی را مسحور خویش می کند، آن چنان که  از سخن گفتن باز می ماند و حرف هایش، ناگفته، در ژرفای  جانش انباریده می شود. به جای او گنجشگان پرگو سخن می گویند و زبان گنجشگان یعنی: بهار، برگ، نسیم، عطر.

آیین ها و رسم های مردم فرآیند الزامات و نیازهای درهم تنیده مادی و معنوی،    در پیوند جغرافیایی و شیوه های تولید    و ساختارهای اقتصادی دوره ای مختلف اند که برحسب ضرورت پیوسته در حال   تغییرند و به مقوله هایی که در ژرفا معنا دارند پاسخ می دهند.   در   جمهوری اسلامی ایران تقویم دو گونه است.    

 

نخست بر سال قمری مبتنی است و دیگری بر اساس سال شمسی (خورشیدی) قرار دارد. مبدا سال قمری هجرت رسول گرامی اسلام محمد بن عبد الله (صلی الله علیه و آله) از مکه مکرمه به مدینه منوره میباشد که برابر با سال 622 م بوده است.

 

سال «هجری قمری» تا سنه 1344 مبنای تاریخ رسمی کشور ایران بود. در آن سال که بر حسب تاریخ 1304سال شمسی از هجرت پیامبر عظیم الشأن اسلام میگذشت، تاریخ شمسی  (خورشیدی) برای امور دولتی انتخاب شد و به موجب قانون رسمیت یافت. اصل هفدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در اینباره میگوید: «مبدأ تاریخ رسمی کشور، هجرت پیامبر اسلام (ص) است و تاریخ هجری شمسی و هجری قمری هر دو معتبر است، اما مبنای کار ادارات دولتی هجری شمسی است ... »

 

سال قمری ده روز و شش ساعت و یازده ثانیه کوتاه تر از سال شمسی است. آغاز سال شمسی نخستین روز بهار است که مطابق با 21 یا 22 مارس از سال مسیحی میباشد، شش ماه نخستین سال را 31 روز می شمارند و ماههای بعد باستثنای اسفند که گاه 29 روز میشود را سی روز به حساب می آورند.

 

ایرانیان روز اول فروردین را نوروز می نامند، در زمانهای قدیم نوروز در اول بهار نبود و گاه به بهار و گاه به تابستان و ... می افتاد. در سال 471 ق به فرمان سلطان جلال الدین ملک شاه سلجوقی حکیم عمر خیام و چند منجم دیگر تقویم جلالی را تنظیم کردند و نوروز را در اول بهار یا نخستین روز برج حمل قرار دادند. بدین منظور قرار شد هر چهار سال یک روز بر تعداد روزهای سال بیفزایند و سال چهارم را 366 روز حساب کنند و پس از هر 28 سال ( هفت دوره چهار ساله ) به جای آنکه به آخرین ماه سال یک روز بیفزایند این روز را به نخستین ماه دوره بعد یعنی دوره نهم اضافه کنند. بدین ترتیب سال جلالی نزدیک ترین سال به سال شمسی شد. سال شمسی حقیقی 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 64 ثانیه است.

 

 حیات دوباره

  

بهار دمیدن روح حیات است در کالبد طبیعت و فروردین فصل جریان خون است در شاهرگ هستی. سال به پایان خود نزدیک می شود. شب به دنبال روز و روز به دنبال شب و این قصه که نامش قصه عمر است همچنان ادامه دارد.

 

پس باید هوشیار باشیم که فصل ها می آیند و می روند اما این عمر ماست که قابل بازگشت نمی باشد. بیایید از این تجدید بهار درس تجدید حرکت و تلاش را آموخته و ارزش واقعی عمر را دریابیم.

 

آغاز سال نو ایام عید فرصت مناسبی برای صله رحم و رسیدگی به وضع خویشان و بستگان است که این نیز یکی از نشانه های اخلاق و سنن مرضیه اسلامی و انسانی است.

 

آمدن فصل بهار و آغاز نوروز و رنگ تازه طبیعت این مسئولیت اغنیا جامعه را به آنان گوشزد می نماید که باید بخل نورزیده و از مال خویش در راه خدا به نیازمندان و محرومان کمک نمایند و حقوق فقرا را که خداوند به فضل خویش به آنان داده، ادا نمایند و با عمل خیر خود بهار انسانیت را جلوه  و شکوه بخشند، چرا که به قول امام راحلمان (ره) آن  روز عید داریم که مستمندان و مستضعفان ما به زندگی صحیح رفاهی و تربیت اسلامی و انسانی برسند ...... عید واقعی آن وقتی است که انسان رضای خدا را به دست آورد و درون خود را اصلاح کند.

 

با فرار رسیدن بهار و بیدار شدن زمین و گیاهان خفته با نفس روح بخش الهی بر چشم و چراغ این ملت یعنی خانواده های معظم شهدا درود می فرستیم که با ایثار عزیزان خویش در راه اسلام اجازه ندادند استعمار بر مقدرات این کشور سایه افکند. آنان باید بدانند که شهدای عزیز ما عزیزان خدا بوده و اکنون میهمان خدا هستند.

 

با امید آن که خداوند توفیق آنچه انجام آن موجب خشنودی و رضای اوست به ما عطا نماید.
ان شاء الله
این عید سعید و این سال نو بر همه ملت شریف ایران مبارک و مسعود باشد.