گفتنی زیاد است.اما شروع گفتن و از چه گفتن کمی دشوار.
و دقت و حوصله زیاد می خواهد .دلی خداوند در نهاد ما قرار داده که با محبت می خندد و با غم می گرید.
سرای عشق است و صفا. خوشا بحال دلهای همیشه خندان .همیشه سرشار ازعشق و صمیمیت .
نمی دانم چه بنوسم ولی کمی از نیاز امروزی دنیا ((محبت)) می نویسم .
کلمه ای که روز به روز بی رنگ تر میشود. بی ارزش تر میشود. صحبت از او زیاد است .
اما جا ومکانش نمی دانم کجاست ؟.
کاش متوانستیم صادقانه به هم محبت کنیم همدیگر را درک کنیم تنها رفیق خنده هم نباشیم غمخوار هم نیز باشیم.
محبت را با زبان به هم ندهیم بلکه با دل ببخشیم .
با عمل خالص .
بی ریا و بی هیچ چشم داشتی.
قدرش را بدانیم که نداشتنش ضا یعه ای است اسفناک .
و داشتنش غنیمتی از پریها
من کی میخواد حالیم بشه که آدم تو مرداب که گیر میکنه دست و پا نباید بزنه ؟ من چرا همش دارم فکر میکنم تو ماشینم و دارم میرم گاراژ بعد یه هو میزنم رو ترمز و برمیگردم نگا میکنم میبینم هیچکی تو ماشین نیست ؟! ... من چرا همه چی یه جوریه ؟! من چرا وقتی ابرا رو نیگا میکنم همشون یه شکلن ؟ اصلاً یه ابر بیشتر تو آسمون نیست ؟ چرا ؟ هی دیوونه ... چرا حالیت نیس که این روزا نباید زیاد حرف زد .... ساکت باش و فقط گوش بده .... آهنگش خیلی آشناس نه ؟ اصلاً زندگی همین یه آهنگو بیشتر بلد نیست ... تو چته ؟ بکگراندت چرا عوض شده ؟ تو چشای من نگاه کن ... تو که کوشی ؟ ... اوه خدا گرسنمه دلم هم صبحونه میخواد ... دلم میخواد صبح وقتی چشام رو وا میکنم خوشحال بشم ... چندوقتی هست که وقتی میخوابم نمیدونم روزه یا شب وقتی هم بیدار میشم نمیدونم ... اطلاعیه: « شخصی به نام مهدی از آن تاریخ از خانه خارج شده و تا کنون مراجعت نکرده است. از یابنده تقاضا میشود محض رضای خدا ... » ... یه چیزی بگم؟ من سیگاری نیستم ٬ به الکل هم لب نمیزنم !!! ولی دراز میکشم ٬ دیگه فکر کنم ریپ شدن حال نمیده ولی خب .. عادته دیگه باید بخوابی حداقل خستگیت در میره !! چرا هیچکی که باید به من زنگ نمیزنه ؟ میشه وقتی زنگ میزنین اول بگین امروز چن شنبهست ؟ راستی تا امروز چن روز گذشته ؟ ... نه نه ... میشه اون آهنگو عوض کنی ؟ چراغو خاموش میکنم ... چرا چشای آدما این قد زود عادت می کنه به تاریکی ؟! چرا وقتی همه جا تاریکه بازم همه چیو میبینی ؟ همزادپنداریم با بازرس ژاور و اون ماهیهی توی تنگ بلور زده بالا فکر کنم ... چرا من منتظرم ؟ اوفففف ... دیگه بسه میخواد گریم بگیره
من یادم نبود اون رو تانکش مسلسل داره ... منو کشت .
دختری که باباش یادش نیاد و هیچ وقت سراغشو نگیره حتماً به مامانش رفته.
آدما سه دستن: اونایی که احمقن ٬ اونایی که خیلی احمقن ٬ بقیهی حیوونا.
هر شب قبل از خواب عاشق میشی و تمام روز رو تند تند میگذرونی تا دوباره شب بشه . آدما تو روزا نمیتونن عاشق باشن ٬ آخه کار دارن !
شده تا حالا خواب ببینی که تو خوابت داری خواب میبینی ؟ بعد اون خوابی که تو خواب داری میبینی همون چیزی باشه که وقتی بیداری داره برات اتفاق میفته ! میفهمی میخوام چی بگم ؟ بگیر قضیه رو .. تو خواب ٬ خواب میبینی اون چیزی که تو واقعیتته . من دیدم و اصلاً هم جالب نبود
چند شب پیش یک کابوس دیدم که یکی داره پتو میکنه (تیکه تیکه) میکرد مثل نون و بعد میچسبوند سر جاش وای نمیدونی اون شب و تا صبح خوابم نبورد یعنی آخر ضد حال ... ! حتی نمیشه کاری کرد فقط یادمه پتو رو محکم چسبیده بودم تا همشو پاره نکونه ... این اولین باری بود که اینطوری توی خواب ضد حال خوردم
سلام به همه دوری با دلیلم رو ببخشید اصلاْ نمیشد اما دیگه هستم خدمتتون با روزهای برفی ...
همانگونه که آفتاب در افق دور دست آخرین اشعه های زردرنگ خود را با نهایت حیرت بصورت زمین می تابد وبوسه های جدایی به سر و صورت معبود خود می زند احساس می کنم روح من نیز چون خورشید آهسته آهسته درخشندگی خود را از دست می دهد . اینکه می گویند گاهی انسان قبل از مرگ الهامی دریافت می کنند به حق می گویند ٫ زیرا روح من به هزاران وسیله مبهم و روشن روز مرگ مرا نوید می دهد . در این موقع احساس انسان در غم و اندوه عمیقی فرو می رود و به گذشته اش می اندیشد و به خاطره های شیرین دلخوش می کند .
ولی من از گذشته پر از اندوه ٫ خاطره شیرین ندارم که به آن خوش باشم زیرا به هر صفحه از عمر خود که می نگرم در ان جز غروب عشق چیزی دیگر نمی بینم .
فراموشم مکن فراموشت نخواهم کرد تو درمن شعله ای هستی که خاموشت نخواهم کرد.
روزهای برفی در حال آب شدن رو ببخشید... سرمایی برفی رو دباره بر میگردونم...