*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

کاش کاش کاش

کاش

کاش کاش

کاش کاش کاش

کاش کاش کاش کاش

کاش کاش کاش کاش کاش

کاش کاش کاش کاش کاش کاش     

کاش تولد خود را هیچ وقت نمی دیدم     

 کاش این زندگی را با چشمانم نمی دیدم    

   کاش در پس این زندگی جاده ای نمی دیدم    

      کاش حس غریب تنهایی را در فکرم نمی دیدم    

        کاش آسمان بی ستاره را جلوی چشمانم نمی دیدم      

         کاش عشق را درلا به لای چشمان گریان  نمی دیدم               

       کاش دیگرروی زمین جای قدم هایم را نمی دیدم                                 

     کاش حس تلخ جدایی را در چشمانت نمی دیدم                     

   کاش زندگی بدون تو را هیچگاه نمی دیدم

 کاش دیگررفتنت را از پیشم نمی دیدم           

کاش آخرمرگ عاشقانه رامی دیدم               

کاش کاش کاش کاش کاش کاش

کاش کاش کاش کاش کاش

کاش کاش کاش کاش

کاش کاش کاش

کاش کاش

کاش

گفتم و گفتی

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
 
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر چیز دیگری نیست

بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست

کم و بیش انتظار

سلام به همه دوستان خوبم علت دیر به دیر آپدیت شدن رو ببخشید که اون هم کم کم درست میشه یه خورده مشغله های کاری است که بعد از تموم شدنشون حتما از خجالتتون در میام و سعی میکنم بیشتر در این کلبه برفی باشم منتظر حرفهای تصویری باشید ... که خیلی دوست دارم بگذارمشون از خودم و عشقم در حرفهای تصویری به زودی...!!!

روباه و کلاغ

یکی بود یکی نبود . در یک روز آفتابی آقا کلاغه یک قالب پنیر دید ، زود اومد و اونو با نوکش برداشت ،پرواز کرد و روی درختی نشست تا آسوده ، پنیرشو بخوره .
روباه که مواظب کلاغ بود ، پیش خودش فکر کرد کاری کند تا قالب پنیررا بدست بیاورد .

روباه نزدیک درختی که آقاکلاغه نشسته بود ، رفت و شروع به تعریف از آقا کلاغه کرد : ” به به چه بال و پر زیبا و خوش رنگی داری ، پر و بال سیاه رنگ تو در دنیا بی نظیر است . عجب سر و دم قشنگی داری و چه پاهای زیبائی داری ،‌ حیف که صدایت خوب نیست اگر صدای قشنگی داشتی از همه پرندگان بهتر بودی .

کلاغه که با تعریفهای روباه مغرور شده بود ، خواست قارقار کنه تا روباه بفهمد که صدای قشنگی داره ، ولی پنیر از منقـارش می افتـد و آقـا روبـاه اونو برمی داره و فـرار می کنه .

کلاغ تازه متوجه حقه روباه شد ولی دیگر سودی نداشت .

خوب بچه های عزیز من چه نتیجه ای از این داستان گرفتید . باید مواظب باشید ، اگر کسی تعریف زیاد وبیجا از چیزی یا کسی می کنه ، حتمأ منظوری داره . امیدوارم که شما هیچ وقت گول نخورید .

زاغکـی قـالب پنیـری دیـد به دهان بر گرفت و زود پرید

بر درختی نشست در راهی که از آن می گـذشت روباهـی

روبه پر فریـب وحیلت ساز رفـت پـای درخـت کـرد آواز

ـفت بـه بـه چقـدر زیبائی چـه سـری چه دمی عجب پائی

پرو بالت سیاه رنگ و قشنگ نیست بـالاتر از سیـاهـی رنگ

گرخوش آواز بودی و خوش خوان نبودی بهتر از تو در مرغان

زاغ می خواسـت قارقار کند تـا کـه آوازش آشـکـار کنـد

طعمه افتاد چون دهان بگشود روبهک جست و طعمه را بربود

یک جک هم داره : یه روز روباه کلاغ رو میبینه پنیر داره .میره جلو شروع میکنه به تعریف کردن که چه سری چه دمی .... کلاغ میگه : برو بابا من خودم کلاس سومم...

یه جوری ناجور

دلم میخواد صدات کنم

دلم میخواد نگات کنم

دلم میخوات بادیدنت

مست بشمو دعات کنم

دلم میخواد نگام کنی

با نگات صدام کنی

منو ببینی که مست شدم

اونوقت منو رها کنی

یکم عشقولانه....

عشق نمیپرسه که تو کی هستی؟ ........فقط میگه که تو مال من هستی
عشق نمیپرسه که اهل کجایی؟...........فقط میگه که تو قلب من هستی
عشق نمیپرسه که تو چیکار میکنی؟.......فقط میگه باعث بشی قلبم به ضربان بیافته
عشق نمیپرسه چرا دور هستی؟..........فقط میگه همیشه با من هستی
عشق نمیپرسه که دوستم داری؟...........فقط میگه عاشقانه دوستت دارم