*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

*.:.*.روزهایم برفی است.*.:.*

.*.از روزهایی میگم که همیشه واسم برفی بوده روزهایی با دونه های بلوری سفید که همیشه دوستشون داشتم روزاتون برفی.*.

میدونم...!

زندگی پر از سواله می دونم

رسیدن به تو خیاله میدونم

تو میگی یه روزی مال من من میشی

اما موندنت محاله میدونم

تو میگی شبا دعامون میکنی

چشمه ی چشات زلاله میدونم

توی آسمون سرنوشت ما

ماه کاملم هلاله میدونم

تو میگی پرنده شیم بریم هوا

غصه ی ما دو تا بال میدونم

چشم من پر از غم نبودنت

دل تو پر از ملاله میدونم

طاقتم دیگه داره تموم میشه

صبر تو رو به زوال میدونم

اون درخت سیب آرزوهامون

پر میوه های کاله میدونم

آره میری و نمی پرسی که این

دل عاشق در چه حاله میدونم

یک پلک به هم خورد...

چه زود گذشت این روزها از غافله عفب نمونید .... بدووو بدووو دیرت نشه... عاشق باشید و مهربان ...هیچ ثانیه ای رو از دست ندید ... روز و شبتون بخیر در این ماه جدید....

حضور یعنی همان لبخند تو

ثانیه ها با حضور تو بی بهانه ترین گل های ارغوانی منند,

واین جز عشق نمی باشد .

عشق من یعنی همان لبخند تو , یعنی سلامی دوباره برای من , در پرده ابهام آن نگاه دیروزت که شاید هزاران فرداهای دیگر وزمستانهای فروان دیگری ادامه داشته باشد.

همه ناگفته ها را من با چشم خود می بینم , ومثل مثنوی می خوانم بیا صرفنظر از قامت دیروز وهمراهی فرداهای نیامده .

بامن باش تا برایت خانه ای از گل سرخ بسازم

بامن باش تا برایت کبوترانی پرورش دهم که هیچگاه

بالی شکسته نداشته باشند .

با من باشد , در اسفند ماه مثل همیشه های دیروزی که به انتهای همان نگاه اولمان ختم می شود ( یعنی باز ادامه خواهد داشت)

هرگاه تو با من باشد آئیند عمق نگاه هایت را در کمتر ثانیه ای مرور خواهم کرد وکتاب قطور عاشقانه ات را با گوشه چشمی تفسیر می کنم وترجمه مژگانت را به سرفصل ابروانت پیشکش می کنم .

هرگاه تاری از مویت را می بینم چند خیابان طویل را در پیچش مویت خواهم دید وفصل فصل ِ عشق را با چتری از جنس ابر در می نوردم

پیشاپیش عید نوروز رو به همه تبریک میگم!

بهار جشن طبیعت است، و طبیعت در جشن بهاری خویش آنقدر زیباست که آدمی را مسحور خویش می کند، آن چنان که  از سخن گفتن باز می ماند و حرف هایش، ناگفته، در ژرفای  جانش انباریده می شود. به جای او گنجشگان پرگو سخن می گویند و زبان گنجشگان یعنی: بهار، برگ، نسیم، عطر.

آیین ها و رسم های مردم فرآیند الزامات و نیازهای درهم تنیده مادی و معنوی،    در پیوند جغرافیایی و شیوه های تولید    و ساختارهای اقتصادی دوره ای مختلف اند که برحسب ضرورت پیوسته در حال   تغییرند و به مقوله هایی که در ژرفا معنا دارند پاسخ می دهند.   در   جمهوری اسلامی ایران تقویم دو گونه است.    

 

نخست بر سال قمری مبتنی است و دیگری بر اساس سال شمسی (خورشیدی) قرار دارد. مبدا سال قمری هجرت رسول گرامی اسلام محمد بن عبد الله (صلی الله علیه و آله) از مکه مکرمه به مدینه منوره میباشد که برابر با سال 622 م بوده است.

 

سال «هجری قمری» تا سنه 1344 مبنای تاریخ رسمی کشور ایران بود. در آن سال که بر حسب تاریخ 1304سال شمسی از هجرت پیامبر عظیم الشأن اسلام میگذشت، تاریخ شمسی  (خورشیدی) برای امور دولتی انتخاب شد و به موجب قانون رسمیت یافت. اصل هفدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در اینباره میگوید: «مبدأ تاریخ رسمی کشور، هجرت پیامبر اسلام (ص) است و تاریخ هجری شمسی و هجری قمری هر دو معتبر است، اما مبنای کار ادارات دولتی هجری شمسی است ... »

 

سال قمری ده روز و شش ساعت و یازده ثانیه کوتاه تر از سال شمسی است. آغاز سال شمسی نخستین روز بهار است که مطابق با 21 یا 22 مارس از سال مسیحی میباشد، شش ماه نخستین سال را 31 روز می شمارند و ماههای بعد باستثنای اسفند که گاه 29 روز میشود را سی روز به حساب می آورند.

 

ایرانیان روز اول فروردین را نوروز می نامند، در زمانهای قدیم نوروز در اول بهار نبود و گاه به بهار و گاه به تابستان و ... می افتاد. در سال 471 ق به فرمان سلطان جلال الدین ملک شاه سلجوقی حکیم عمر خیام و چند منجم دیگر تقویم جلالی را تنظیم کردند و نوروز را در اول بهار یا نخستین روز برج حمل قرار دادند. بدین منظور قرار شد هر چهار سال یک روز بر تعداد روزهای سال بیفزایند و سال چهارم را 366 روز حساب کنند و پس از هر 28 سال ( هفت دوره چهار ساله ) به جای آنکه به آخرین ماه سال یک روز بیفزایند این روز را به نخستین ماه دوره بعد یعنی دوره نهم اضافه کنند. بدین ترتیب سال جلالی نزدیک ترین سال به سال شمسی شد. سال شمسی حقیقی 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 64 ثانیه است.

 

 حیات دوباره

  

بهار دمیدن روح حیات است در کالبد طبیعت و فروردین فصل جریان خون است در شاهرگ هستی. سال به پایان خود نزدیک می شود. شب به دنبال روز و روز به دنبال شب و این قصه که نامش قصه عمر است همچنان ادامه دارد.

 

پس باید هوشیار باشیم که فصل ها می آیند و می روند اما این عمر ماست که قابل بازگشت نمی باشد. بیایید از این تجدید بهار درس تجدید حرکت و تلاش را آموخته و ارزش واقعی عمر را دریابیم.

 

آغاز سال نو ایام عید فرصت مناسبی برای صله رحم و رسیدگی به وضع خویشان و بستگان است که این نیز یکی از نشانه های اخلاق و سنن مرضیه اسلامی و انسانی است.

 

آمدن فصل بهار و آغاز نوروز و رنگ تازه طبیعت این مسئولیت اغنیا جامعه را به آنان گوشزد می نماید که باید بخل نورزیده و از مال خویش در راه خدا به نیازمندان و محرومان کمک نمایند و حقوق فقرا را که خداوند به فضل خویش به آنان داده، ادا نمایند و با عمل خیر خود بهار انسانیت را جلوه  و شکوه بخشند، چرا که به قول امام راحلمان (ره) آن  روز عید داریم که مستمندان و مستضعفان ما به زندگی صحیح رفاهی و تربیت اسلامی و انسانی برسند ...... عید واقعی آن وقتی است که انسان رضای خدا را به دست آورد و درون خود را اصلاح کند.

 

با فرار رسیدن بهار و بیدار شدن زمین و گیاهان خفته با نفس روح بخش الهی بر چشم و چراغ این ملت یعنی خانواده های معظم شهدا درود می فرستیم که با ایثار عزیزان خویش در راه اسلام اجازه ندادند استعمار بر مقدرات این کشور سایه افکند. آنان باید بدانند که شهدای عزیز ما عزیزان خدا بوده و اکنون میهمان خدا هستند.

 

با امید آن که خداوند توفیق آنچه انجام آن موجب خشنودی و رضای اوست به ما عطا نماید.
ان شاء الله
این عید سعید و این سال نو بر همه ملت شریف ایران مبارک و مسعود باشد.

ای...

"ای مرا تو همه راز ... آواز مرا تو ساز"

چو یک پروانه ی زیبا...برایم بال پرواز

***

ای روح ترانه ام...شادی جاودانه ام

ای همیشه عطر تو...جاریه توی خانه ام

***

عشق همیشه بیدار...نی راه با تو هموار

ای دوست صمیمی...خواهم تو را چه بسیار

***

بدا به حال مویت...ندیده است چو رویت

ای عشق حسرت انگیز...خو کرده ام به بویت

***

ای صاحب ترانه...بانوی بی بهانه

باغچه ای چه زیبا...می سازمت شبانه

***

ای خط نا نوشته...زیبا تر از فرشته

یک لحظه با تو ماندن... خود خود بهشته

***

ای سایه ی تو از دور...خوشتره از دو صد نور

یک غمزه ی نگاهت...برای من چو یک سور

***

ای گل پرپر نشده...ای شعر از بر نشده

ای بودن تو با من...برایم افسانه شده

***

ای خانه ام خرابت...ای گریه ام یه پایت

می خواهمت بدانی...جان می شود فدایت

***

 نزن به تن تو تیشه...نبر ز جا تو ریشه

"خواهم نهال تو را... (...) همیشه "