تولدت مبارک/ دقیقه های خاموشی

سلام امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم خواهد بود و جشنی بزرگ خواهم گرفت چون سالروز تولد وبلاگ هست یک سال گذشت خیلی زود نگذشت دیر هم نشد یک سال همون یک سال بود یادمه اولین عنوان وبلاگم اسمش طنز روز بود دومیش من و خودکار آبیم سومیش روزهایم آفتابی است چهارمیش روزهایم برفی است طی این سالها با خیلی چیز ها آشنا شدم دوستانی رو از دست دادم با کسای جدیدی آشنا شدم... فکر میکنم این مسائل واسه همه باشه.. باید تشکر کنم از دوستانی که همیشه لطف دارن و منو شرمنده میکنن و همیشه به وبلاگم سر زدن نظر دادن  از دیر آپدیت شدنش ناراحت شدن و...از جمله این دوستان سارا خانم و بچه های دیگه که لینک وبلاگشونو دادم بهتر خودتون با اونها آشنا بشید تشکر میکنم...صد سال یه این سالها ایلیا دات کو دات اس آر تولدت مبارک

   نشسته بودم و خسته از دست زمانه , تقویم دلم را پاره پاره می کردم . توی مرگ ناخواسته  درون برگهای پر از سکوتش , خنده بی روح مردمانی دیدم دو رو: واسبانی که شیهه زنان برخواب سنگی کودکانه ام می تاختند , همیشه از یک غروب سرد تا غروبی دیگر در شفافیت زلال عشق , خیره در موجهای سهمگین دریا بر لوح ذهنیت جاری می شوم وخاکستری آن ماه که در لوای آتش دورنگیها سوخته بود را درکیسه ای جمع کردم وصادقانه به اوج آسمان به پرواز در آمدم واز توی تکه تکه خاطراتم تو واپسین لحظه دلخراش ناله جون دادنم می آمد به گوش جنگل پیر ونسیم از روبرو می آمد تا مرا تسکین دهد روزهای برفی با تو هستم در بهارو همه فصلهای سال...