یا رب ...

آن که دلش تاب ندارد منم
شب همه شب خواب ندارد منم
اشک، تو ای گوهر شب رنگ من
مونس و غمخوار دل تنگ من
آه نزن تیغ تو بر پشت من
باز نکن پیش همه مشت من
آه پس آن کوه غرورم چه شد؟
واژه پسوند حضورم چه شد؟
آینه فهمید که پرپر شدم
محو تو بودم که کبوتر شدم
حادثه از بال و پرم می چکد
مثنوی از چشم ترم می چکد
سنگ مشو قفل به پایم بزن
گنگ مشو باز صدایم بزن
خسته شدم کو هیجان قنوت؟
فاجعه در فاجعه یعنی سکوت
ای نفست ساحره حرفی بزن
با من سودازده حرفی بزن
خسته ای افتاده به راه توام
عاشق آن سوز نگاه توام
پلک نزن! خوب بسوزان مرا
با تف اشکت بفروزان مرا
اشک همان آیه تقطیر آه
حادثه یعنی میعان نگاه
من که شبی ساده شکستم تو را
آمدم اینک بپرستم تو را
عقل ببستم که شود پست پست
عشق منم، من که غرورم شکست
من که لب عاطفه چیدم تورا
ساده و یکرنگ کشیدم تو را
وه! که تو این بار چه آبی شدی
آب که نه! باز سرابی شدی
عاشق و هجران زده دیدم تو را؟
راست بگو، خواب ندیدم تو را؟
باز که سودا زده ای مرحبا!
از ره دور آمده ای مرحبا!
باز خلیلم شده ای ربح کن!
منتظرم، قلب مرا ذبح کن
یا بزن از ریشه مرا زخم کن
یا به دل عاشق من رحم کن
زخم اگر می طلبی، سر بزن
رحم نکن ضربه آخر بزن
رحم چو خواهی صنم غمگسار
زخم مرا باصله مرهم گذار
هرچه کنی باز رهینم تو را
صبر کن،ای وای!ببینم تو را
باز پریخانه چشمت نم است
اشک تو مجروح ترین مرهم است
ای نگهت سایه ابر بهار
بر تن تفدیده قلبم ببار
فاش بگو، در کف تقدیر چیست؟
سهم دلت! سهم دلت! کیست؟ کیست؟
آن که به شب رنگ سحر زد کجاست؟
در دلت امروز کپر زد کجاست؟
آن زن همتاسه خورشید کو؟
آن که تو را یک شبه دزدید کو؟
آن که به فکر دل من نیست، کیست؟
آن که دلش سهم مرازیست، کیست؟
عاشق مفقود! امانم بده
سهم دلت کیست؟ نشانم بده!
گیج نشو، خیره نگاهم نکن
با نگهت باز تباهم نکن
آن که دل از سینه تنگت ربود
مستحقم من که بدانم که بود
باز که تو خیره به من زل زدی
باز که تو خیره به من زل زدی
از دل خود تا دل من پل زدی
باز تو، شاید... نکند؟!وای نه!!
باز تو، شاید... نکند؟!وای نه!!
البته باید... نکند؟! وای نه!!
حیف که مقصود تو روشن نبود
البته منظور تو که من نبود؟؟
هان؟ نکند باز دچار منی؟
خسته ای از صبر و قرار منی؟
من که شبی ساده شکستم تو را
من که همان یک شبه خستم تو را
من که پس از نفی تو ویران شدم
رفتی و من سخت پشیمان شدم
من که زهجران رخت سوختم
قلب تو را وصله به هم دوختم
من که شبی بر مژه بستم تو را
آمدم اینک بپرستم تو را
عفو کن ای خسته دل پاره تن
جسم توام، تو شده ای روح من
روح توام، روح مرا تن شدی
من تو شد و تو بدل از من شدی
من که توام، تو که منی، ما هم ایم
من و تو تا اوج جنون با هم ایم
ای شبحت با دل و چشمم قرین
محو توام، محو تو آبی ترین
باز سر درد دلم باز شد
ولوله ای در دلم آغاز شد
خوشه سربسته بغضم رسید
اشک تو از گوشه چشمم چکید
در نگهم یک غم معصوم ریخت
قطره ای از اشک تو بر بوم ریخت
آبی تصویر تو کمرنگ شد
باز برای تو دلم تنگ شد
باز هم افسانه شدی، نقش آب
عاشق دیوانه! سرابی، سراب!!
کاش که تصویر تو آبی نبود
عمر حضور تو حبابی نبود
دفعه دیگر که زدی آتشم
نقش تو را سبزقبا می کشم
تا نشود خاطره ات رنگ آب
با نم یک قطره نگردی سراب
اشک عجین گر بشود با گلم
سبز شوی، ریشه کنی در دلم
سبز شوی، سبزتر از هر بهار
ای نگهت خیس ترین یادگار
ای که شبی رفتی و جا مانده ام
خسته دل از عشق تو وامانده ام
ای که اسیر دل مردم شدی
ای که در این دلکده ها گم شدی
ای سفری، بلبل بی قافله
خاطره ای، خاطره ای، خاطره