به هر آنچه که تو می پرستی من بیگناهم!

طفلی برگزیده از بطن خاک و زایده عشقم، مکتبم قرآن و عاشق ایمان آرزوی دیرینه ام یک مشت خاک است و کمی شن از ریگزار این دیار برای فهم حقایق، برای فهم گل از گلبرگ و برای ایجاد عشق فقط به کمی نازکاسبرگ نیاز دارم .همیشه از تو به خود می رسیدم اما الان از خود به خدا رسیدم و می بینم همان مشت خاک و کمی روح که در من دمیده می شود و شیطانی از آتش به سجده ام آویزان است .

اگر کمی دقت کنی مرا در بطن آرزوهایت خواهی یافت که به دقت یک قصه غمگین ،شبیه ماه پنهان شده در پشت ابر ظهور خواهم کرد و تا رسیدن به حقایق با تو همسفر می شوم .

اگر سجده ام ناتمام است ، ظهور عشق فرا نرسیده است ولی به توو آرزوهایت پایبندم و از هر رازی که سر به مهر باشد مایه بهای عشق را خواهم گرفت ، از دل تا آنسوی عشق چند فرسنگ را ه بیشتر نیست اگر فقط کمی انتظار با عث دلگرمیت شود ، من همان خواهان ،و تو همان آرزوی برنیامده ، برای به عشق رسیدن به بهانه خود عشق ...