غروب عشق روزهای برفی

سلام  به همه دوری با دلیلم رو ببخشید اصلاْ نمیشد اما دیگه هستم خدمتتون با روزهای برفی ...

همانگونه که آفتاب در افق دور دست آخرین اشعه های زردرنگ خود را با نهایت حیرت بصورت زمین می تابد وبوسه های جدایی به سر و صورت معبود خود می زند احساس می کنم روح من نیز چون خورشید آهسته آهسته درخشندگی خود را از دست می دهد . اینکه می گویند گاهی انسان قبل از مرگ الهامی دریافت می کنند به حق می گویند ٫ زیرا روح من به هزاران وسیله مبهم و روشن روز مرگ مرا نوید می دهد . در این موقع احساس انسان در غم و اندوه عمیقی فرو می رود و به گذشته اش می اندیشد و به خاطره های شیرین دلخوش می کند .

ولی من از گذشته پر از اندوه ٫ خاطره شیرین ندارم که به آن خوش باشم زیرا به هر صفحه از عمر خود که می نگرم در ان جز غروب عشق چیزی دیگر نمی بینم .

فراموشم مکن فراموشت نخواهم کرد تو درمن شعله ای هستی که خاموشت نخواهم کرد.

روزهای برفی در حال آب شدن رو ببخشید... سرمایی برفی رو دباره بر میگردونم...