نامه ای برای دستهایت

این نامه را برای دستهایت مینویسم

بله برای دستهایت
چرا که دستهایت مهربانتر ازتواند، متمدنتر

و با طبیعت زنها آشناترند واسراروعوالم آنان را بهترمیفهمند.

2
علاقه من به دستهایت باستانی ست،

تعجب من نیز به دستهایت،قدیمی قدیمی است.

تعجب من از روزی شروع شد که

دستهایت را در یکی از کافه تریاهای سن ژرمن پاریس، دیدم.

که تنها نشسته اند، گاهی با سیگار حرف میزنند.گاهی با روزنامه

گاهی هم با هیچ چیز.

دستهایت را دیدم، در فضا خطوط و دایره و اشکالی رسم میکنند که

تنها زن عربی آنها را میفهمد.

زنی که بر پیاده روی اندوه چمباتمه زده است، درست مثل من.

 ۳

دستهایت ،ساحل شنی است که روی آن دراز میکشم

وقتی که طوفان زده میشوم

دستهایت نخلهایی ست که وقت درد زایمان آنها را می تکانم،

و رطبهای ترو تازه بر سرم فرو میریزند.

 

4

این نامه را برای دستهایت مینویسم .

از بس که برایت نامه نوشتم خسته شدم.

دستهایت با نامه من جشن میگیرند،

اما تو نامه را درسطل بیهودگی می اندازی.

دستهایت مستمندانه رفتار میکنند اما رفتار تو بسیار ابتدایی است.

دستهایت همه درهای گفتگو را بازمیکنند

اما تو همه درها را برویم میبندی.

5

وقتی کسی نیست که پناهگاه من باشد،به دستهای نیرومندت پناه میبرم.

وقتی چیزی نیست که پوشش من باشد،انبوه موهای دستهایت را میپوشم.

وقتی کسی نیست که مرا طعام دهد وسیرابم سازد،

به دستهایت پناهنده میشوم.

 ۶

دستهایت همواره با منند

هنگام خوشبختی و بدبختی ،دستهایت همواره جزو حزب منند.

روزی که مثل رعد و برق می غریدی و مثل حاکم عربی رفتار میکردی،

و به هیچکس اعتماد نداشتی ، به رای و اندیشه دیگران وقعی نمیگذاشتی،

و یا مثل شیخ قبیله که ازشورا و دموکراسی

و گفتگوی باز و صریح صحبت میکنند،

اما با هیچکس حرف نمیزند و مشورت نمیکند.

7

دستهایت دو کتاب مقدسند،که همیشه پیش از خواب می خوانمشان

دستهایت دو جنگل پر درختندکه در لحظه های رنج و افسردگی

پناهگاه منند.   

دستهایت دو تکه چوبند که وقت غرق شدن به آنها می آویزم.

دستهایت دو بخاری اند که روبروی آنها زانو میزنم،

هنگامیکه از سرما میلرزم.

8

 وقتی که بیرون از خانه ای دستهایت را میبینم و با آنها قهوه مینوشم.

همه کارها وغمهایم را فاش میسازم،

و پرونده ای کامل تسلیمش میکنم.

از همه شکایتهای عاطفی که برعیله تو کردم و همه اش به زیانم تمام شد.

۹

دستهایت دوست منند،پیش از آنکه من دوست تو باشم

و علاقه من به آنها،

ریشه دارتر و شریفترو بهترازعلاقه من به توست.

اگر روزی تصمیم گرفتی که به نقطه ای ازین جهان سفر کنی

همه چمدانهایت را بردار

و تنها دستهایت را برایم بگذار.

۱۰

من تو را و دستهایت را مخلوط نمیکنم

دستهایت صلح آمیزند،اما تو دشمنی میورزی

دستهایت با گذشتند،اما تو متعصبی

دستهایت روشنفکرند،اما تو فرهیخته نیستی.

دستهایت آبی اند،اما تو مثل چوبی

من هیچ گاه نو بودن دستهایت را

با قدیمی بودن تو نمی آمیزم.

11

دستهایت همواره کبوتر صلح منند،

وقتیکه دعوایمان میشود،دستهایت میان ما آشتی برقرار میسازند.

هنگامیکه مرا به گریه می اندازی

دستهایت اشکهایم را پاک میکنند.

12

از دستهای پدروارت سپاسگزارم

از تک تک انگشتانت،ناخنها و رگهایت سپاسگزارم.

دستهایت در زمان سرگردانی ،خانه من بودند.

و در زمان توفانی سقف من

و بعد از این که فرش وطن را اززیر پایم کشیدند،دستهایت موطن من بودند.

۱۳

ای مردی که به صداقت دستهایت می بالی

هر گاه تصادفا آنها را

در فرود گاهی یا بندر گاهی

یا در قهوه خانه ای از قهوه خانه های پیاده رو دیدی

 

سلام مرا به آنها برسان!

 

سعاد صباحی،شاعره سرشناس کویتی
رویاهایم چون برگ پاییزی فرو ریختند ،مترجم خودم

 
از طرف من دستهاتو ببوس
دستهای تو بودند که قشنگترین ملودی نوازش رو برای من زدند...