این منم
 

حالا منم.

بر فراز قله تنهایی.

حالا منم بر فراز قله غرور هایم. تنها.

بر روی پاهای خودم.

ایستاده و نظاره گر بر پایین.

حالا منم بر روی قله پیزوزی آرزوهایم.

تنها هستم.

مثل زمان میلادم.

و مثل زمان مرگم.

تنهایم مثل اول بودنم و مثل عاقبت رفتم.

با تو بودن را زیستم.

با تو بودن را دیدم.

با تو بودن را با بلند ترین آوا خواندم.

و با من بودن را در زلال جاری روحت دیدم.

و در نجوا هایت خواندم.

ولی هنوز تکیه گاهی هستی ولی این بار نه برای من مغلوب.

بلکه برای من غالب.

در افکارم و در روح پر خروشم.

اکنون چون دریا خروشانم.

و به مانند موجهایش سرکش بر آسمان.

این بار منم با سینه ای سپر کرده در مفابل روزهای بی خبر تقویم عمرم. تنها.

و تو خواستی که ایستاده باشم نه بر پاهای تو بلکه بر پاهای خودم.

اینکه نظاره کن.

بر پاهایم بنگر.

این منم.

من.

ایستاده چون کوه.

با صلابتی چون سرو.

جنگجویی تنها در میدان بزرگ جنگ بین خودم و تقدیر مجهولم.

با شمشیری از علم و هنرم.

با سپری از منطق.

حال این بار این گونه خواهم زیست.

حال این بار بودن را اینگونه تجربه خواهم کرد.

تنها.

بدون هیچ.

در آرامش اقیانوس خیالم.

ولی با دلتنگی غریبی که در دل دارم.

ایستاده ام نظاره کن مرا