یاران ، بدانیدکه یاران یک به یک مرا از قافله جا گذاشتند .
بدانید ، وقتی تمام روزنه ها بسته شد مرا در گرد باد حادثه ، تنهای تنها گذاشتند .
با هم برویم ، و فقط یک پنجره ،! یک پنجره فقط به رویم باز گذاشتند که به سمت تو باز می شُد
از فرطِ خشم،گریه امان مرا داشت می بُرید و چون کار مرا به فردا گذاشتند همه قامت ها از نبودم خم شُدند و آن جایی که از حماقت خود غرق شده بود صدف در داخل خود شکست،و آنها تقصیر را به گردن دریا و موجهایش گذاشتند
!! هیچ دلی دیگر نسوخت برای زرد شدنِ گل ، و وقتی من درونِ باغچه ها پا گذاشتم همه شبنم ها ریختند ، ای کاش نشکند دلِ واژه های نابِ عشقم ، که در آنجا خط فاصله ها
را کنار هم چیدند ، مرا تنهای تنهایم گذاشتند .در همان اتفاقِ دیروزی که انگار همین امروز بود ، سُرخِ سُرخ شدم ... |