در خیابان مردی می گرید
پنجره های دو چشمش بسته ست
دست ها را باید
به گرو بگذارد
تا که یک پنجره را بگشاید
در خیابان مردی می گرید
همه روزان سپدیش جمعه ست
او که از بیکاری
تیر سلیمانی را می شمرد
در قدم های ملولش قفسی می رقصد
با خودش می گوید
کاش می شد همه ی عقربک ساعت ها
می ایستاد
کاش تردید سلام تو نبود
دست هایم همه بیمار پریدن هایی
از بغل دیوارست
کاش دستم دو کبوتر می بود
سلام
وبلاگ بسیار قشنگی داری
به وبلاگ من هم سری بزن مطمئن باش پشیمون نمیشی
ممنون
سلام !
ممنونم از حضورت...
با اومدنت خیلی خوشحالم می کنی.
من شما رو لینک کردم
ایام بودنت مدام
باران
این یکی هم قشنگ بود