یاران ، بدانیدکه یاران یک به یک مرا از قافله جا گذاشتند .
بدانید ، وقتی تمام روزنه ها بسته شد مرا در گرد باد حادثه ، تنهای تنها گذاشتند .
از فرطِ خشم،گریه امان مرا داشت می بُرید و چون کار مرا به فردا گذاشتند همه قامت ها از نبودم خم شُدند و آن جایی که از حماقت خود غرق شده بود صدف در داخل خود شکست،و آنها تقصیر را به گردن دریا و موجهایش گذاشتند
!! هیچ دلی دیگر نسوخت برای زرد شدنِ گل ، و وقتی من درونِ باغچه ها پا گذاشتم همه شبنم ها ریختند ، ای کاش نشکند دلِ واژه های نابِ عشقم ، که در آنجا خط فاصله ها
را کنار هم چیدند ، مرا تنهای تنهایم گذاشتند .در همان اتفاقِ دیروزی که انگار همین امروز بود ، سُرخِ سُرخ شدم ...
سلام ایلیا
خوبی؟
چه خبر؟
کجایی؟
ببخشید فکر کرم چته
عـــــــــــــــــــــــزیــــــــــــــــــــــــــــزم وبلاگت قشنگه زیبا می نویسی من که خوشم آومد فلآ در دسرس نیستم چی دارم میگم
مـوفق باشی >>> یــــــــــــــا حـــــــــــــــق <<<
هر وقت چیزی از خدا خواستی گفت باشه همون چیز رو بهت می ده
اگر گفت نه، یه چیز بهتری بهت می ده
اگر گفت صبر کن داره بهترین چیز رو برات تدارک می بینه
پس همیشه منتظر بهترینها باشید
ایلیا چرا منو اذیت چکارت کردممیکنی .مگه من چکارت کردمکه تمام ایدیهای منو هک میکنی
سلام خواهر مثل اینکه اشتباه گرفتید...
دروووووووووووووووود. خوبی ایلیا جان . زیبا بود . چرا تنهات گذاشتن . وااااااااااااااااااا.
تو رو هم مثل من تنها گذاشتن
عیبی نداره خدا که ما رو تنها نذاشته
سلام امید وارم حال شما خوب باشد وبلاگتون عالیه ولی یک چند تا داستان جالبتر بهش اضافه کنید